"امیرو" نوجوان تنهایی است که رویایش سفر به آن سوی خلیج فارس است. او بطریهای خالی، قوطی و چیزهایی از این دست را از میان زبالهها جمع میکند و میفروشد و با واکس زدن کفش خارجی های مقیم آبادان، زندگی اش را میگذراند. "امیرو" کمکم به کلاس درس شبانه میرود و الفبا را یاد میگیرد...
تایماز جوان ترکمنی است که برای ازدواج با آی ناز طبق خواسته پدر او با “آریاچی” رقابت کرده و پیروز می شود. از سوی دیگر امجد مأمور حکومتی به همراه خان برای بدست آوردن اسب های قبیله طی نقشه ای بیماری طاعون را در میان اسب ها شایع می سازد. اهالی قبیله نیز به رهبری آتلی بای مقاومت خود را نشان می دهند اما آتلی بای با توطئه امجد و خان کشته شده و تایماز به عنوان مقصر معرفی می شود و…
جوانی مشهور به ممل آمریکایی هدفش سفر به آمریکا است. ممل دوستی دارد که از آمریکا برایش نامه مینویسد و او را به رفتن به آمریکا تشویق میکند. ممل با دزدیدن قالپاق اتومبیل و فروش آنها به یک ارمنی به نام سرکیس روزگار میگذراند. او به کمک سرکیس گذرنامه میگیرد؛ اما چون ضامن معتبری ندارد به او ویزا نمیدهند. روزی ممل اتومبیل زنی به نام نسرین را می دزد و در آن نامهای مییابد که از نسرین دعوت شده به آمریکا سفر کند… ممل اتومبیل را به نسرین پس میدهد و با او دوست میشود. مادر نسرین ضامن ممل میشود؛ اما وقتی دوستی میان ممل و نسرین عمیق میشود نسرین به ممل میگوید که آن زن مادرش نیست، بلکه زن ثروتمند و خوش گذرانی است که چشمش در پی مردها است. ممل از نسرین میرنجد و به او پرخاش میکند. ممل وقتی میبیند نسرین سرپناهی ندارد او را به خانهٔ پدری اش میبرد و به عنوان نامزدش معرفی میکند. صبح روز بعد وقتی ممل از خواب بیدار میشود می بیند که نسرین خانه را ترک کرده است. چندی بعد ممل تصمیم میگیرد همراه زن خوش گذران به آمریکا برود؛ اما در فرودگاه دستگیر میشود، سپس در کلانتری توسط نسرین آزاد میشود.