آرجون و آنو دوستان صمیمی هستند و با هم ازدواج میکنند، اما زندگی مشترکشان به کابوس تبدیل میشود. آرجون تصادفاً با خدا روبرو میشود که از او میپرسد چه اشتباهی کرده است. خدا به آرجون فرصت میدهد که به گذشته برگردد و همه چیز را دوباره انجام دهد...
دارما با سبک زندگی منفی و تنهایی خود در رکود گیر کرده است و هر روز را در آرامش تنهایی خود می گذراند. توله سگی به نام چارلی وارد زندگی او می شود و دیدگاه جدیدی نسبت به او می دهد...