این روایت بر مبنای یک داستان حقیقی است که در تاریخ پانزدهم ژانویه سال ۱۵۱۶ میلادی به وقوع پیوست؛ یک رخداد تاریخی که در آن، شاهدختی آفریقایی با ایثار جان خود، توانست سرزمینش را از خطر قطعی نابودی و ویرانی توسط یک پادشاه مستبد و ستمکار حفظ کند.
نخستوزیری بیرحم و انتقامجو با ارادهای آهنین به اوج قدرت رسید. او که تشنهی قدرت بیش از پادشاهان بود، برای رسیدن به مطلوب خود از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
هفت دوست پس از سالها جدایی برای تعطیلات آخر هفته دوباره دور هم جمع میشوند. اما همه چیز به خوبی که انتظار داشتند پیش نمیرود، زیرا تنشهای قدیمی و مسائل بیریشه دوباره به سطح می آیند ...
چهار سال بعد، چیک به سختی با زندگی خود به عنوان مامور کنار میآید، زمانی که مجبور میشود یک بار دیگر هر چیزی را که دوست دارد به خطر بیندازد تا به دنبال یک جنایتکار به نام یوسی که دختر گریس را میدزدد تا از چیک برای انجام خواستههایش باجگیری کند ، برود . چیک و گریس باید دوباره متحد شوند و یک تیم جدید بسازند تا یوسی را نابود کنند و دختر گریس را نجات دهند...