در سال ۱۹۶۰، در یک شهر ساحلی نزدیک نَنت، ژان ریپوش به همراه همسرش لیلیان، چهار فرزندشان و پدر لیلیان، لوسین، زندگی میکند. ژان وقت خود را بین اداره کسبوکار لولهکشی و ساخت یک ماکت برای کارناوال نَنت تقسیم کرده است.
لوئیس، پسری نه ساله از پاریس، تعطیلات تابستانی خود را در شهری کوچک در بریتانی می گذراند. مادرش کلر او را نزد دوستش مارسل و همسرش پلو در حالی که او دومین بچه اش را به دنیا می آورد، اسکان داده است. در آنجا لویی با مارتین، دختر ده ساله همسایه دوست می شود و ...