پسری پس از کشته شدن برادرش در خانه و مدرسه با قلدرها مبارزه می کند. هنگامی که او با موجودی افسانه ای دوست می شود و به او پناه می دهد، به او کمک می کند تا از شکنجه گران خود پیشی بگیرد و بر اندوه خود غلبه کند...
تابستان سال ۱۹۷۸ است، یک ماه تا توافقنامههای صلح کمپ دیوید باقی مانده، اما میخال نگران امور جهانی نیست. دختر هفت سالهاش، مایا، هنوز خواندن و نوشتن را یاد نگرفته و معلمش میخواهد او یک سال عقب بماند. میخال دست به کار میشود و قسم میخورد که تا پایان تابستان، مایا هم خواهد خواند، هم خواهد نوشت و به کلاس بالاتر خواهد رفت. اما این تابستان...