یک هتلدار ثروتمند، برای ساختن دهکدهای با حال و هوای قرن هجدهم، کارگردانی را به کار میگیرد. سپس پسر لوس خود را بیهوش کرده، میرباید و در آن دهکده رها میکند. او را متقاعد میکند که به عنوان تنبیه، به گذشته سفر کرده است. هدف هتلدار این است که با واداشتن پسرش به زندگی در نقش یک روستایی و تحت نظارت، درس تواضع و فروتنی به او بدهد.
استفان، کتی و تیری که در آژانس کاریابی شهر خود بهترین عملکرد را دارند، با مشکلی عجیب روبرو میشوند. موفقیت چشمگیر آنها در استخدام افراد، باعث شده که دیگر بیکاری وجود نداشته باشد و آژانس در معرض تعطیلی قرار بگیرد. برای حفظ شغلشان، این سه همکار به این فکر میافتند که خودشان بیکاری ایجاد کنند.