در یک حمله ناگهانی، دیوید ون د ستن نه ساله، پدر و خواهرش را در یک حمله توسط قاتلان برابانت از دست داد. پدربزرگ او، آلبرت، باید به او کمک کند تا زندگی جدیدی برای خود بسازد...
آنا از برونو به دلیل خیانتش با معلم فرزندشان جدا میشود. او تلاش میکند با یک رابطهی جدید با مردی جوانتر، جای خالی عاطفی خود را پر کند، اما موفق نمیشود. در همین حین، لیدیا و آرنو زندگی مشترکی دارند که در ظاهر بینقص به نظر میرسد، ولی واقعیت چیز دیگری است. از سوی دیگر، آلن و فرد مشغول آمادهسازی برای مراسم عروسی خود هستند، اما مشخص نیست که این مراسم به سرانجام میرسد یا نه.