وینود، 29 ساله، در حین زندگی در کاروناگاپالی و کار در دفتر برنامه ریزی تیرووانانتاپورام، برنامه های دقیقی را برای سفر، کار و فعالیت های روزانه با قطار دنبال می کند.
با وقوع قتلهای زنجیرهای در ایالت کرالا، لوک، که فردی شرور و دردسرساز در آن منطقه است، به عنوان مظنون اصلی شناخته میشود. سرنوشت، او را در یک سفر شبانه با اتوبوس با یک مسافرکش و راننده همراه میکند و این همسفری، ماجراهای پیشبینینشدهای را رقم میزند.
بونی مرد جوانی است که به استفنی دل میبندد و آرزو دارد با او ازدواج کند. اما در این راه با مانعی عجیب و غریب روبهرو میشود: روح مادرِ از دنیا رفتهی استفنی، که از بونی خوشش نمیآید، همواره او را اذیت میکند و در پی جدایی آنهاست. بونی باید راهی برای کنار آمدن با این مشکل ماورایی پیدا کند تا بتواند به رابطهی خود با استفنی ادامه دهد.
داستان چهار دوست که از سوی اطرافیانشان به عنوان افراد ناموفق تلقی میشوند. آنها با ورود به بزرگسالی، با چالشهای بزرگی روبرو میشوند و در این مسیر، سفری را برای شناخت خود آغاز میکنند. در نهایت، عشق به آنها کمک میکند تا بر مشکلات غلبه کرده و به پذیرش خود برسند.
جوانی که دل در گرو عشق زنی دارد، در آستانه ازدواج با او قرار میگیرد. اما تقدیر، او را به مسیری غیرمنتظره میکشاند و او را ناگزیر به ازدواجی ناخواسته با زنی میکند که از او کینه به دل دارد و زندگی مشترک آنها مملو از تلخی و رنج میشود.