ظفر (امره کارایِل) که عاشق دويگو (بگوم کوتوک) و تیم فوتبالش است، یکی از همان مردانی است که هرگز بزرگ نمیشوند. یک روز، او خودش را در ازدواجی میبیند که هرگز نمیخواسته و به اجبار پدرش تن به آن میدهد.
حذیر همسرش را از دست میدهد و دخترش، حاتجه، متوجه میشود که پدرش عامل مرگ مادرش بوده است. حاتجه بین پنهان کردن این راز و فاش کردن آن در کشمکش است. در نهایت، همه اعضای خانواده با این حقیقت تلخ روبرو میشوند.