زوئی مرد رؤیاهایش را در دنیای پیچیدهی مجردی و اپلیکیشنهای دوستیابی پیدا میکند، اما این خوشبختی کوتاه است و رابینسون به کما میرود. زوئی به اشتباه نامزد او میشود و مسئولیت فرزندانش را بر عهده میگیرد. او باید نقش دوست دختر بینقص را برای مردی که به سختی میشناسد، بازی کند.
داستان دربارهٔ خانوادهٔ مورل است؛ خانوادهای که در آن دو نوجوان و یک کودک هفتساله، پدر و مادر خود را به ستوه آوردهاند. یک روز صبح، تمام اعضای این خانواده، پس از بیدار شدن از خواب، خود را در بدن یکدیگر مییابند.