پسر صاحب یک رستوران بدهکار، با دختری خارجی همراه میشود. پسر در پی یافتن پدرش است و دختر نیز به دنبال خواهرش میگردد. این دو باید در کنار یکدیگر با بیرحمترین اعضای تبهکار رم مبارزه کنند.
لیانگ به جرم قتل رئیس باند به زندان میرود و در آنجا پسری به دنیا میآورد که به بهزیستی سپرده میشود. پس از ۳۰ سال، لیانگ آزاد میشود و باند، فردی نابینا به نام آه گوی را میفرستد تا به عنوان پسرش، او را بکشد.