"استفان" و "دالی" با هم جر و بحث کوچکی کرده و "استفان" از خواهرش "آنا کارنینا" درخواست می کند تا به مسکو آمده و اختلاف آنها را رفع کند.همراه "آنا" در قطار "کنتس ورونسکی" است که با پسرش "کلنل ورونسکی" که در نگاه اول عاشق "آنا" شده دیدار کرده و...
« سروان کارل هاشک » ( ردگریو ) ، اهل چکسلواکى و تحصیل کرده در انگلستان ، خود را با نام و نشان یک افسر مرده ى انگلیسى معرفى مىکند تا از چنگ مأموران گشتاپو بگریزد . او ابتدا در کارش موفق است ، اما خیلى زود دستگیر و به اردوگاه اسراى انگلیسى منتقل مىشود .