یک زن پلیس که قصد دارد از همسرش جدا شود و در شغلش پیشرفت کند، به طور اتفاقی با ماشین خود به شوهر مستش میزند. ترس از عواقب این حادثه، او را وادار میکند تا از محل حادثه فرار کند و مرتکب جرم فرار از صحنه تصادف شود.
آقای “برنر”که با بیماری سردرد میگرن درگیر است روزی مقدار زیادی از مسکن های قوی را یکجا استفاده میکند که همین مسئله موجب از دست دادن اختیار خود و در نهایت شلیک گلوگه به سر خود میشود و خوشبختانه جان سالم به در میبرد اما حالا دچار توهمات شده …
رئیس پلیس جوان ساندرا مور با احساس بدی به زادگاهش گراتس باز می گردد. او به همراه رئیس جدیدش، ساشا برگمان، وظیفه حل مرگ روزنامهنگاری را دارد که قصد داشت مقالهای درباره سوء استفاده از مقام و خویشاوندی بنویسد...