یک زن جادوگر یک شاهزادهٔ جوان را نفرین و او را تبدیل به یک دیو زشت میکند و به وی یک آینهٔ جادویی که او را از حوادث مطلع میکند و یک گل رز میدهد که تا بیستویکمین سال تولدش شکوفه میدهد...
شاید امروزه کنار آمدن با مفهومی چون پرنسس دیزنی کمی سخت باشد؛ آن هم پس از هشتاد سال که برای اولین بار سفیدبرفی با هفت کوتوله آشنا شد و با بوسهی یک شاهزاده نجات پیدا کرد. فیلمهای انیمیشنی در نخستین سالهای خود (از سیندرلا گرفته تا زیبای خفته) فوقالعاده دلربا و دلنشین بودند، اگرچه ممکن است امروزه انگ نمایش ناتوانی و منفعلی شخصیتهای زن مرکزی را به آنان بزنند. پیام انیمیشنهای مذکور غالبا این بود که خوشبختی زن جوان در زندگی فقط و فقط به حضور شاهزادهای جذاب وابسته است. اما پس از پری دریایی کوچولو محصول 1989 و دیو و دلبر اثر 1991، پرنسسهای دیزنی وارد موج جدیدی شدند. «آریل» و «بل» (دو کاراکتر محوری در دو فیلم مذکور) شاید همانند «گلوریا استینم» و «جرمن گریر» (دو تن از فعالان فمینیسم) ندای فمینیستی و دفاع از حقوق و استقلال زنان سر ندهند، اما قهرمانان جدید کمپانی عمو والت(دیزنی) مستقلتر از پیشینیان خود بودند. آنها دیگر دوشیزگانِ کارتونیِ گرفتار در چنگال غم نبودند. حتی بل کتاب میخواند! تغییراتی که در این قلمرو جادویی در حال رخ دادن بود.
طی چندسال اخیر، کمپانی به شیوهی زیرکانهای سراغ انیمیشنهای کلاسیک خود رفته و به نوبت آنها را وارد دنیای واقعی میکند. به این دلیل از لفظ زیرکانه استفاده کردم، چون این محصولات سینمایی به بدی و نچسبی که شاید شما انتظار داشته باشید نیست. کتاب جنگل، اژدهای پیت و سیندرلا از این دست بودند که تجربهی لذتبخشی برای مخاطب رقم زدند و آمیزهای از نوستالژی و نکات جدید را برای ما به ارمغان آوردند. این محصولات جدید گرچه در حالت کلی به نیاکان خود وفادارند، ولی تقلید صرف نبوده و نکات تازهای دارند. سیندرلا اثر «کنت برانا» از «کیت بلانشت» شریر، طراحی لباس فانتزی «سندی پاول» و از قدرت داستانی بالقوهی خود، بهره برد تا رنگ و بویی تازه به این افسانهی قدیمی ببخشد. اثر لایواکشن جدید دیزنی هم میتوانست این خصوصیات را حتی بیشتر داشته باشد.
فیلم «دیو و دلبر» با کارگردانی «بیل کاندن» که در زمینهی ژانر موزیکال تجربیات فراوانی دارد (کارگردانی دختران رویایی و نویسندگی فیلم شیکاگو) ، چندان نکتهی جدیدی نسبت به انیمیشن محصول سال 1991 ارائه نمیکند؛ خصوصا با در نظر گرفتن این مسئله که تبدیل به اولین انیمیشنی شد که برای اسکار بهترین فیلم نامزد میشود (این را هم بدانید که در آن روزها فقط پنج اثر در این شاخه نامزد میشدند!). محصول جدید دیزنی، بامزه است، شاداب و بانشاط است و برخی از ترانههای آن بارها و بارها در ذهن تکرار میشوند، ولی من هنوز نمیتوانم علت وجود آن را درک کنم! و این که چرا حداقل فیلم بهتری از آب درنیامده؟ «اما واتسون» بدون شک یکی از بهترین عناصر موجود در فیلم است که در نقش بل بازی میکند؛ دختری زیبا و اهل مطالعه که تخیلات و جاهطلبی او فراتر از مکانی چون روستای زادگاه کوچکش در فرانسه است. واتسون با آن چشمهای نافذ، لبخند آسمانی و کک و مکهای ناچیز اطراف بینیاش، گویی زاده شده تا قهرمانی از دنیای دیزنی باشد. معصومیت و هوش ذاتی او کاملا با کاراکترش همخوانی دارد. به اینها زیبا خواندن هم اضافه کنید. خوشبختانه خارج نمیخواند و صدایش همانند قطعهی فوقالعادهی بل در آغاز فیلم، به دل مینشیند.
شاید لالالند سطح توقعات از ترانهها را بالا برده باشد، اما تعدادی از ترانههای این اثر مثل مهمان ما باش، کمی نخنما به نظر میرسند. به نحوی که شاید گمان شود پنجاه سال پیش سروده شدهاند. کاش کاندن کمی حوزهی اختیارات خود را گسترش میداد و به این ترانهها جان میبخشید. داستان هم همانیست که اطلاع دارید؛ شاهزادهای خوشتیپ و جذاب به دلیل قضاوت از روی ظاهر دیگران نفرین و به دیوی کریه تبدیل شده. او باید کسی را عاشق خود کند تا به «دن استیونز» در سریال دانتون ابی تبدیل شود. در عین حال، بل که با پدر بندزن خود (کوین کلاین) زندگی میکند، آرزوهای بزرگی در ذهن دارد و نسبت به پیشنهاد «گَستان (لوک ایوانز)» خوشتیپ و چانهمربعی بیاعتناست. «جاش گَد» هم در نقش نوچهی همجنسگرای گستان بازی میکند (والت چه توضیحی در این مورد دارد؟). کاش این موضوع همانطور که فیلم تصور میکند بامزه و جالب بود!
سرانجام بل در این قلعهی تسخیرشده، زندانی میشود؛ قلعهای که به لطف فناوری دیجیتالی، کاراکترهای دوستداشتنی دیزنی همچون ساعتی سختگیر به نام «کاگزوُرث (یان مککلن)» و رفیق گرمابه و گلستان او، شمعدانی به نام «لومیر (ایوان مکگرگور)» را بازگردانده. این اشیای به قول خودشان عقل کل، بسیار بهتر و متقاعدکنندهتر از دیو شاخدار و شیرمانند فیلم از آب درآمدهاند؛ هیولایی که هنگام رقصیدن یا حتی حرکت کاملا ساختگی به نظر میرسد.
تغییرات ایجاد شده در کاراکترهای بل و دیو خیلی سریع رخ میدهد؛ دیو از یک گروگانگیر سنگدل به یک عشقِ کتاب تبدیل شده و بل هم خیلی زود از قالب یک زندانی مضطرب درآمده و شیفتهی گروگانگیر خود میشود. قطعات موسیقی ساخته شده توسط «آلن منکن» و «هاوارد اشمن» برای انیمیشن، در طول فیلم در کنار قطعاتی که منکن و «تیم رایس» ساختهاند به گوش میرسد. گرچه ترانههای «دیو و دلبر» همچون سایر آثار موزیکال «کاندن»، کارگردان فیلم، خوب و شنیدنی هستند ولی به سطح بالایی از ماندگاری نرسیدهاند. دیزنی علاوه بر آثار سینمایی و پارکهای موجود در سراسر دنیا، همواره در حال عرضهی جادو به مخاطب است. ای کاش «دیو و دلبر» جدید کمی جادوییتر بود.
منبع:نقد فارسی
روزگاری در فرانسه، یک شاهزاده ی مغرور و خودخواه (دن استیونز) به خاطر یک طلسم تبدیل به یک دیو زشت و ترسناک می شود و باید عمر خود را به همراه خدمتکارانش و در قلعه ی خود سپری کند. شاهزاده به یک پیرزن گدای محتاج به پناهگاه برخورد می کند، اما از او روی بر می گرداند در حالی که نمی داند آن پیرزن جادوگری قدرتمند می باشد. سال ها می گذرد و زندگی در روستای کوچکی نزدیک قلمرو شاهزاده در جریان است، جایی که یک یک جعبه ی موسیقی ساز به نام موریس (کوین کلاین) با دختر خود بل (اما واتسون) زندگی می کند، دختر زیبا و جوانی که نسبت به بقیه ساکنان سنتی روستا زندگی شاد، شاعرانه و مدرنی دارد.
وقتی پدر بل، موریس اشتباهی پا در قلعه ی دیو می گذارد توسط او زندانی می شود و فقط بل می تواند به قلعه برود و دیو را مجبور به آزاد کردن پدرش کند. با وجود اینکه دیو در ابتدا رفتار خشنی با بل دارد، اما در ادامه تغییراتی در او بوجود می آید و سعی می کند تا با مهربانی با بل رفتار کند و حتی از او مراقبت نماید. بل نیز متوجه می شود که وجود دیو فراتر چهره ی زشت و ترسناک او است. در همین حال نیز موریس (پدر بل) برای نجات دختر خود از یکی از قهرمانان روستا به نام گاستون (لوک اوانز) درخواست کمک می کند و او نیز برای نجات بل بسیار علاقه مند می باشد.
فیلم Beauty and the Beast (دیو و دلبر) محصول دیزنی با تمام دقت و ذوق هنری از فضاهای بسیار عالی استفاده کرده است و جذابیت و زمینه ی کلاسیک گونه خود نه تنها باعث جذب مخاطبان می شود بلکه می تواند فیلم را برای تصاحب جوایز مختلف در آینده آماده کند. فیلم دیو و دلبر اساس خود را از انیمیشنی به همین نام محصول سال ۱۹۹۲ الهام گرفته است و حتی از انیمشین نیز پایدارتر و موثرتر به نظر می رسد و توانسته است آن انیمیشن نوستالژیک را در قالب یک فیلم سینمایی خیره کننده به نمایش بگذارد.
نویسنده ی انیمیشن اصلی لیندا وولورتن بوده است، فیلم نامه نویسان دیو و دلبر یعنی استیون شباسکی (فیلمنامه نویس The Perks of Being a Wallflower) و اوان اسپیلیاتوپلوس (The Huntsman: Winter’s War) نیز در تلاش بوده اند تا پایه اصلی فیلم نامه ی وولورتن را حفظ کنند، اما علاوه بر آن جزئیات و کاراکترهای زیادی نیز به آن افزوده اند. اکثر عناصر اضافه شده در فیلم کمک زیادی به یکپارجه بودن و بهتر شدن فیلم دیو و دلبر داشته است و حتی باعث می شود طرفداران قدیمی این عنوان بجای انیمیشن احساس نزدیکتری به فیلم داشته باشند.
اگر از نگاه کارگردانی به فیلم دیو و دلبر نگاه کنیم، بیل کاندون از پس مسئولیت خود برآمده است، اما اگر قرار به مقایسه ی با فیلم های قبلی او Dreamgirls و Chicago باشد، دیو و دلبر مقداری ضعیف تر به نظر می رسد. کاندون به همراه همکاران خود در تولید فیلم سعی داشته اند تا فضای بسیار عالی از محیط فیلم و به خصوص قلعه ی دیو و خدمتکاران او داشته باشند و به نحو احسن نیز از پس این کار برآمده اند. بطور مشابه او و تیمش در طراحی و نشان دادن دیگر شخصیت های تاثیرگذار فیلم به ویژه گاستون با بازی لوک اوانز موفق بوده اند که مجموع این شخصیت ها و فضاهای بی نظیر به خودی خود بر جذابیت و رضایت بخش بودن فیلم افزوده است.
اگرچه آهنگ های فیلم نسبت به انیمیشن اصلی زیاد چنگی به دل نمی زنند، اما فضای فیلم فرصت کافی را برای بازیگران فراهم کرده است تا استعداد خود را به خوبی نشان دهند. اِما واتسون و دن استیونز که بازیگران اصلی فیلم نیز محسوب می شوند از لحاظ آواز و اجراهای موسیقایی به اندازه بازیگران مکمل خوب نبوده اند، اما در حد رضایت بخشی ظاهر شده اند و مطمئنا فیلم دیو و دلبر از خیلی از فیلم های اخیر این دو بازیگر بهتر بوده است و می توان عملکرد عاطفی و تاثیرگذار آنها را در فیلم بی نظیر خواند.
فیلم دیو و دلبر فرصت خوبی بوده است تا شاهد اجراهای موزیکال عالی از لی فو (جاش گاد) و گاستون (لوک اوانز) باشیم و آنها توانستد به خوبی مهارت خود را در این زمینه نشان دهند. از طرفی نیز تمایلات همجنس گرایانه ی فو تاثیر منفی در فیلم دارد که نمی توان از آن چشم پوشی کرد. بازیگران مکمل دیگری نیز در فیلم بوده اند که در به یادماندنی بودن دیو و دلبر کمک داشته اند و از جمله ی آنها می توان به کوین کلاین (در نقش موریس)، ایوان مک گرگور (لومیر)، اما تامپسون (خانم پاتس)، آدرا مک دونالد (مادام دگاردِرُب)، یان مک کلین (کاگسورث)، استنلی توچی (کادنزا) و گوگو ام.باتا- راو (پلامت) اشاره کرد.
در آخر می توان گفت که فیلم Beauty and the Beast (دیو و دلبر) به کمک اجرای بازیگران خوب خود مثل واتسون، استیونز و اوانز، فضاهای عالی و زمینه های موزیکال خود که بخش عمده ی آن را مدیون هنر بیل کاندون می باشد به یک عنوان بسیار جذاب تبدیل شده است و هر سنی می تواند مخاطب این فیلم باشد و از آن لذت ببرد و مطمئنا دیو و دلبر پروژه ی موفقی از کمپانی دیزنی و براساس انیمیشن اصلی خود می باشد.
فرانسه، قرن هجدهم. شاهزاده ي خودخواهي تقاضاي کمک پيرزني را که در واقع جادوگر است رد مي کند و با طلسم او به هيولايي بد هيبت تبديل مي شود. سرانجام دختري به نام «بل»، با عشق خود طلسم را مي شکند و شاهزاده قامت انساني اش را باز مي يابد...
« دلبر » ( دى ) ، براى نجات پدرش از چنگ « دیو » ( ماره ) ، حاضر مىشود در قصر « دیو » بماند . او ابتدا تحمل همنشینى با « دیو » را ندارد ، اما آرام آرام علاقههاى قلبى به او حس مىکند …