پدر یکی از آدم رباها که به دست برایان میلز کشته شده بود، قسم می خورد در مسافرتی که خانواده میلز به استانبول ترکیه دارند، از او و همسرش انتقام بگیرد...
یک جاسوس بازنشسته تمام مهارتهایش را به کار می گیرد تا بتواند دختر ربوده شدهاش را که به زور وارد تجارت برده شده، نجات دهد.
در سال ۱۹۹۵ «مارتي مک فلاي» يک نامه از دوست خود «دکتر امت براون» دريافت ميکند، و محتويات نامه به مارتي کمک ميکند که ماشين زمان را پيدا کند. مارتي با استفاده از ماشين زمان به غرب قديم ميرود و توجه ميشود که دوستش به دست ارازل و اوباش افتاده است و ...
«مارتی مک فلای» که به تازگی از گذشته برگشته دوباره توسط «دکتر امت» به اینده فرستاده میشود تا از به زندان افتادن پسرش در اینده جلوگیری کند اما متاسفانه اوضاع خراب تر میشود...
هیل ولی، سال ۱۹۸۵٫ «مارتی مک فلای» جوان (فاکس) نزد «دکرت امت براون» (لوید)، مخترع دیوانه، می رود که می خواهد ماشین زمانی را که ساخته، آزمایش کند. ماشین زمان به کار می افتد، ولی «براون» با رگبار مسلسل چند تروریست لیبیایی کشته می شود. «مارتی» نیز با ماشین زمان فرار می کند و به ۱۹۵۵ می رود.
زمانی که مشخص می شود سازمان IMF مسوول انفجار در کرملین بوده است، تصمیم گرفته می شود تا این سازمان برای همیشه تعطیل شود، اما «اتان هانت» و گروه جدیدش براي اثبات بي گناهي و پاك كردن نام سازمان خود از این اتهام، بر خلاف دستورات مقامات بالاتر وارد عملیاتی می شوند و...
«ایتان هانت» باید با یک دلال اسلحه روانی و خطرناک رو در رو شود، در حالی که مجبور است هویتاش را مخفی نگه دارد.
یک مامور به سیدنی فرستاده می شود تا ژن ویرایش شده یک بیماری بنام «چیمرا» را بیابد و نابود کند.
یک مامور امریکایی که اشتباها مورد اتهام خیانتکاری قرار گرفته است، باید به تنهایی تلاش کند و بدون کمک سازمان جاسوس واقعی را بیابد.
«جک اسپارو» و «باربوسا» که به دنبال یافتن چشمهی جوانی هستند، در میابند که «سیه ریش» و دخترش نیز در جستجوی همان چشمهاند...