داستان فیلم دربارهی قضایای به هم پیوستهی سه زوج در سه شهر نیویورک، پاریس و رم است که هر یک از این زوج های اسرار خود را دارند. و همچنین عشق، شور و هیجان، رمز و راز، خیانت و امید از چاشنی های اصلی فیلم می باشد.
داستان برمیگرده به آینده جایی تو سال های 2028 تو یه شب زمستونی نشانه هایی از بازسازی پس از جنگ به چشم میخورد. از طرفی تنش تو New Port City بالاگرفته و مردم به خاطر سود کارتل های خارجی دست به تظاهرات زدند.کار به شلیک گلوله توسط پلیس ضد شورش رسید و همه ی اینها زیر سر یه cyberbrain تروریست به اسم "Fire Starter" بود. حالا واحد تهاجمی مستقل به رهبری Makoto Kusanagi وارد عمل میشه تا با سرکوب ghosts و aims عدالت را به شیوه ی خودش اجرا کنه اما زیر این همه ماجرا "tin girl" امما و "scarecrow man" بوریندا جونیور حضور داشتند.در حال حاضر رهبر واحد تهاجمی به عنوان یه Kusanagi به این حوادث میپردازه تا پی به دلیل نزدیکی اون دو ghosts برسه.
داستان فیلم که در آینده ای نامعلوم سالها بعد از یک فاجعه خانمان سوز مبهم به نام تباهی رخ میدهد ماجرای نوجوانی به نام جوناس (با بازی بِرِنتون توایتس) را نقل میکند که در سرزمینی بزرگ شده که در آن شورای اکابرِ همه چیز بین و همه چیز شنو کلیه امور مردم از فعالیتهای خانگی و مشاغل تا وضعیت آب و هوا و «هیجانات» جنسی- که با دقت به وسیله تزریقات صبحگاهی تنظیم میشوند- را کنترل میکنند و...
سال ۱۸۷۱. «پاول ورلین» ( دیوید تولیس ) شاعر فرانسوی، از جوانی با استعداد بنام «آرتور ریمباد» ( لئوناردو دی کاپریو ) دعوت می کند تا همراه او و همسر باردارش در خانه ی پدرزنش زندگی کند. اما رفتار ناهنجار آرتور آرامش این خانواده و همینطور جامعه منزوی شاعران فرانسه را بر هم میزند...
جوبی یک نینجای مزدور است که وظیفهاش حفاظت از سنگ اژدها و کشیشی به نام “شیگوره” در مقابل خاندان هیروکه و کیمون است . وی در این ماموریت توسط جاسوسی از طرف دولت به نام “داکون” و شخصی به نام “سوبوته” حمایت می شود…
«پنه لوپ ویلهرن» فرزند خانواده ای ثروتمند و متشخص است. اما والدینش او را از کودکی در خانه محبوس کرده و اجازه خروج از منزل را به او نمی دهند. چون پنه لوپ با دماغی بزرگ و شبیه خوک به دنیا آمده و دیگران با دیدن او وحشت می کنند. خانم و آقای ویلهرن این اتفاق را ناشی از طلسمی قدیمی می دانند و تلاش دارند تا شوهری برای دخترشان دست و پا کنند...
«جک» و «ماریون» تصمیم گرفته اند با سفر به پاریس از نو به رابطه شان استحکام بخشند، در حالی که پاریس شهر پدر و مادر ماریون و همینطور دوست پسرهای سابق او است...
دن چند سالی هست که همسر خود را از دست داده است . وی از همسر خود نیز دارای 3 دختر هست که به انها عشق می ورزد . در جشن شکرانه سالیانه دن به همراه 3 دخترش به شمال سفر می کنند تا در کنار بقیه خانواده دن این سنت را بجا بیاورند در این بین وی با یک خانم باهوش به نام ماری اشنا می شود و بین انها رابطه ی صمیمانه ای شکل می گیرد اما دن متوجه می شود که ماری در واقع نامزد برادرش است و.....
آنی دختری محبوب است که به زودی ازدواج خواهد کرد. او لیلیان را از میان دوستانش به عنوان کمک خود انتخاب مب کند اما از آنجا که او دختری دوست داشتنی و محبوب بین تمام دوستانش است، دوستان او تصمیم میگیرند که هر کدام به نحوی به آنی کمک کنند که این عدم هماهنگی بین آنها، در روز عروسی مشکلات بزرگ و خنده داری به وجود می آورد …
رئیس پلیس «مت لی وایتلک» باید یک پرونده پیچیده آدمکشی را حل کند، در حالی که احتمال می رود به زودی خودش بعنوان مظنون شناخته شود …