«نیک» کارگر فلزکار پروژه های پل سازی برای فراز از زندگی یکنواخت و خسته کننده خانوادگی رابطه عاشقانه ای با «تولا»ی زیبا و فتان پیدا می کند. این اتفاق سبب می شود تا همسرش «کیتی» رابطه اش را با او قطع و از صحبت کردن با وی خودداری کند. نیک که متوجه اشتباه خود شده، دست به هر کاری می زند تا دوباره با همسر و سه دخترش رابطه برقرار نماید. او برای ایجاد ارتباط راه تازه ای می یابد: استفاده از آوازها...
یک روزنامه نگار اهل شیکاگو که از از دست دادن حافظه رنج می برد، از شغل خود مرخصی می گیرد و به زادگاه روستایی خود باز می گردد، جایی که با عموی مبتلا به آلزایمر خود، رولی و شعله قدیمی اش پیوند برقرار می کند...
«فردي هفلين» (استالون) کلانتر شهرکي در نيوجرزي است که بسياري از مأموران اداره ي پليس نيويورک هم ساکن آن جا هستند. «مو تيلدن» (دنيرو)، بازرس اداره ي پليس نيويورک، در تحقيقاتش درباره ي تعدادي پليس فاسد و کلاهبردار، به اين شهرک و کلانترش، «فردي هفلين» مي رسد. «هفلين» با «تيلدن» هم کاري مي کند و رفته رفته پي مي برد که برخي از قهرمانان زندگي اش چندان هم زندگي وارسته اي ندارند…