پس از پیروزی بزرگ در مسابقات، توراجیرو می خواهد عمه و عمویش را به سفری به هاوایی ببرد تا بخشی از بدهی بزرگ فرزندی را که احساس می کند به آنها بدهکار است بپردازد، اما این نقشه به مشکل می خورد...
در یک جزیره زیبا ، "سیچی" و "مینکو" با انتقال سنگ به مناطق ساخت و ساز به وسیله قایق ، امورات زندگی خود را می گذرانند ، آن ها زندگی ساده ای دارند اما رشد سریع صنعت ادامه زندگی به این سبک را برای آن ها غیر ممکن می کنند و ...
توراجیرو در طول سفرهایش پس از تماشای یک گزارش تلویزیونی در مورد زادگاهش و ملاقات با زن جوانی که او را به یاد خواهرش ساکورا میاندازد دلتنگ میشود. در همین حین، یک مستاجر جدید به رستوران توریا نقل مکان می کند...
پس از برخورد با پسر یاکوزا در حال مرگ و به اصرار خواهرش ساکورا، توراجیرو تلاش می کند تا سبک زندگی ولگردی خود را تغییر دهد و به یک کارگر صادق با شغلی ثابت تبدیل شود....
تورا سان می شنود که مادرش هنوز زنده است و برای ردیابی او به توکیو باز می گردد. او متوجه می شود که او یک گیشا است که فقط رابطه کوتاهی با پدرش داشته است. در حین دیدار با خانواده، او عاشق ناتسوکو، دختر یک معلم قدیمی می شود..