“رینوسوکه” یک سامورائی بدون احساس ترحم و خصوصیات اخلاقی است. وقتی او برای شرکت در مسابقات شمشیربازی مدرسه خود انتخاب می شود، همسر رقیبش به او التماس می کند تا مبارزه را رها کرده و در قبالش خودش را در اختیار او قرار می دهد. او پیشنهاد زن را می پذیرد اما همسرش را در مبازره به قتل می رساند و…
«سیاه مو»: یک سامورایی (میکونی) همسر وفادار (آراتاما) خود را ترک می کند تا با زن دیگری (واتانابه) ازدواج کند… «هوئیچی بی گوش» شبی روح یک سامورایی نزد پسر نوازنده ی نابینایی (کاتسوئو ناکامورا) می آید و از او می خواهد تا برای حاکم خردسال مرده ای آواز بخواند…«یک فنجان چای»: «کانایی سامورایی» (گانمون ناکامورا) مشغول نوشیدن چای عصرانه اش است، که تصویر یک سامورایی دیگررا در فنجان چای خود می بیند… «زن برفی»: دو مرد هیزم شکن (ناکادایی و اوکادا) در برف و بوران در کلبه ای خالی پناه می گیرند. ناگهان، زنی (کیشی) از غیب می رسد و حادثه های عجیبی اتفاق می افتد…
گروهی آدمکش منتظر هستند تا لردی قدرتمند که نزدیک به سیصد سال بر ژاپن حکومت کرده را به قتل برسانند. آنها به خائنی در میان خود مشکوک شده و در نهایت به “نیرو”، یک سامورائی بدون ارباب می رسند و…
خانواده مرد مسنی که یک کارخانه آبجوسازی کوچک را اداره میکند، پس از اینکه متوجه میشوند او در حال ملاقات با معشوقهای پیر از دوران جوانیاش است، نگران وضعیت مالی و سلامت او میشوند...
پس از شکست نیروهای روسیه به دست ژاپنی ها،"کاجی" سربازی ژاپنی باقیمانده افرادش را از میان منچوری رهبری می کند. او که می خواهد نزد همسر عزیز و زندگی گذشته اش بازگردد، با وضعیتی سخت روبرو می شود. او به همراه افرادش وارد خطوط دشمن می شود و...
"کاجی" به ارتش ژاپن فرستاده می شود اما از طرف کهنه سربازان مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. در دوران خدمتش او بی رحمی های بسیاری را در ارتش مشاهده کرده و بر علیه بدرفتاری هایی که با کارآموزی تازه وارد می شود دست به اعتراض می زند...
در دوران جنگ جهانی دوم، "کاجی" مردی صلح طلب به همراه همسر خود "میچیکو" به دهکده ای کوچک سفر می کند تا به عنوان ناظر در معدن آهن آنجا کار کند و بدین ترتیب به ارتش اعزام نشود. وقتی پلیس ارتش ششصد اسیر چینی را برای کار به معدن اعزام می کند "کنجی" با رهبر آنها صحبت می کند تا خوشان را کنترل کنند. اما روشهای او سیستم فاسد آنجا را ناراحت می کند و...
زوجی با بلاتکلیفی روی پلی در آساکوسا ایستاده اند. تسوتائه و یوشیجی با سوار شدن به اتوبوس برای سوکیشیما و پیاده شدن در سوزاکی، اعتماد به نفس و اشتیاق خود را نسبت به آینده خود از دست داده اند. در سراسر پل، تابلوی بهشت سوزاکی را می بینند، منطقه ای با چراغ قرمز که زمانی تسوتائه به عنوان یک فاحشه کار می کرد...