Giovanni Anzaldo

یک سرهنگ سیسیلی که گروهی ناهمگون را بر عهده دارد، در جریان لشکرکشی سال ۱۸۶۰ جوزپه گاریبالدی برای یکپارچه کردن ایتالیا، با هوشمندی بر دشمنان خود چیره می‌شود.

آنا، زنی ۳۳ ساله، ۱۵ سال حبس را به دلیل قتل خواهر دوقلویش گذرانده است. او که در زمان وقوع حادثه به سن قانونی رسیده بود، با وجود اتمام دوران محکومیت، همچنان با قضاوت خود و دیگران دست و پنجه نرم می‌کند. او برای دوری از رویارویی با مادرش، به شهری کوچک در توسکانی فرار کرده و به عنوان کتابدار مشغول به کار شده است.

مردی وقتی قرار است به خانواده ترسناک دوست دخترش معرفی شود بهترین دوستش را همراهی می کند، خانواده ای که معلوم می شود حتی از آنچه انتظار می رود وحشتناک تر است...

یک داستان عاشقانه از طریق خاطرات دو دوست داشتنی در مراحل مختلف زندگی خود...

دختری جوان در شهر سیسیل منتظر آمدن نامزدش می باشد، اما مادر عزادارِ پسر، به او نمی گوید که نامزدش مُرده است…

 طی یک تصادف و برخورد ماشین با یک دوچرخه‌سوار، سرنوشت دو خانواده در شب قبل از کریسمس به یکدیگر پیوند می‌خورد…

پرستاری که با خوشحالی در بقیه سال مجرد است، از اینکه در تعطیلات تنها است شرمنده است، بنابراین در 1 دسامبر عهد می‌کند کسی را پیدا کند تا برای کریسمس به خانه ببرد.