راستی تالوک بعد از اینکه حریفش را در یک مسابقه بوکس میکشد، از این کار کنارهگیری میکند و برای همیشه به جاده میزند. او راننده کامیون میشود و از دعوا کردن دوری میکند، چرا که از زدن مشت دیگری وحشت دارد. در حالی که راستی ورشکسته شده و در آستانه از دست دادن خانهاش است، همسایه جذابش او را استخدام میکند تا قاتل شوهرش را پیدا کند. راستی برای به سرانجام رساندن این مأموریت خطرناک، باید با گذشته خود روبرو شود و بر ترسهایش غلبه کند.
جیسن از پدربزرگ ثروتمندش، هاوارد متنفر است. جیسن فکر میکند وقتی هاوارد بمیرد، صاحب همه چیز میشود اما اوضاع آنقدر هم ساده باقی نمیماند. وقتی هاوارد میمیرد، جیسن در کانون تجربهای جدید و از پیش طراحی شده قرار میگیرد. ۱۲ وظیفه که هاوارد آنها را هدیه مینامد، جیسن را به طرق مختلف و غیرمحتملی به چالش میکشند...
وکاس و ناثان اسکات، دو برادر ناتنی، در شهر کوچک و پرهیاهوی تری هیل، کارولینای شمالی، زندگی میکنند. آنها در زمین بسکتبال و در میان دوستانشان با هم رقابت میکنند و گاهی اوقات با هم اختلاف نظر دارند.