اقتباس سینمایی از رمان پرفروش توماس مان: فلیکس کرول پس از ورشکستگی شرکت پدرش از سقوط اجتماعی می ترسد. با این حال، به لطف جذابیت قانع کننده و استعداد بزرگش در تقلب، فلیکس همیشه زندگی را به نفع خود می کشاند ..
در دههی ۱۸۴۰، خانوادهی برجستهی بودنبروک در شهر تجاری لوبک زندگی میکنند. پدر خانواده، کنسول ژان بودنبروک، از فرزندانش (توماس، کریستیان و تونی) انتظار دارد که در صورت لزوم، خوشبختی خود را فدای موفقیت شرکت خانوادگی کنند. این حقیقت تلخ اولین بار توسط دخترش تونی درک میشود.
"گوستاو ارشنباخ" آهنگسازی است که پس از فشارهای حرفه ای و شخصی به خانه ای کنار ساحل ونیز برای استراحت می رود.اما او آرامشی پیدا نکرده و به سرعت به پسر نوجوانی که به همراه خانواده اش در تعطیلات به سر می برد جذب می شود...