سیمون، گانگستری که به جرم آدمربایی یک کودک محکوم شده بود، پس از پنج سال موفق به فرار از زندان میشود. او به یک پناهگاه میرود و با همدستان سابق خود تماس میگیرد. او میخواهد از پدر کودک، گالوی، انتقام بگیرد، زیرا گالوی در سازماندهی آدمربایی مشارکت داشت و سپس سیمون را به پلیس لو داد.
مرد و زنی به طور اتفاقی در بعد از ظهر یکشنبه ای با هم دیگر برخورد می کنند.به مرور که با یکدیگر بیشتر آشنا می شوند متوجه می شوند که هر دو همسران خود را از دست داده اند.آنها با هم دوست شده،صمیمی می شوند.اما زن فاش می کند نمی تواند به خاطر خاطرات همسر سابقش عاشق شود و...