جوزف کنراد و سه هنرمند رسواگر دیگر، بعد از یک مهمانی وحشیانه، با جسد مردی روی مبل از خواب بیدار میشوند. آنها هیچ ایدهای ندارند که او کیست، چرا مرده است یا چرا ژاندارم در میزند...
ورشو، سال 2030. شخصیت اصلی که مبتلا به آمنزیا (یادزُدودگی: گونهای از اختلالات حافظهای) است، باید همه چیز را از ابتدا شروع کند. او در یک شرکت به عنوان نظافتچی استخدام میشود. در این شرکت، او شیفته Goria میشود و سعی میکند او را به خود جذب کند...
سه همسایه تنها به طرق مختلف خود را بیگانه می کنند. "جکِک" به دنبال تماس های آنلاین است، برادرش تومک دچار آسیب مغزی شده است. مگدا زمانی را به تنهایی در آپارتمان خود می گذراند. اگر با هم دوست شوند چه می شود ؟..
خلاصه داستان درباره یک نوازنده سابق راک معتاد به الکل به نام مارسین کانیا است که برای یافتن پسر گمشده خود راهی سفری دیوانهوار به تاریکترین گوشههای ورشو و روان انسان میشود.