کارلو که شیفته پیتر جوان و بلندپرواز شده، او را به همسرش، جیادا، معرفی میکند. واکنش جیادا به این آشنایی غیرمنتظره است؛ او به شدت تلاش میکند تا پیتر را از زندگی خود دور کند، چرا که میترسد پیتر رازی ناگفتنی از گذشتهاش را برملا سازد.
وقتی الساندرا و امیلیو به شهر نقل مکان می کنند و پدر و مادرشان کارلو و آنا را تنها می گذارند، زندگی برای همه تغییر می کند. در چند ماه بچه ها پدر و مادر خود را فراموش می کنند: چند تماس تلفنی، تولدهای از دست رفته، تشییع جنازه از دست رفته. اما آخرین دل تنگی برای این والدین این است که بدانند فرزندانشان برای کریسمس در اطراف نیستند...
ایرنه، با نام مستعار "هانی (عسل)" خودش را اختصاص داده به مردمی که نیاز به کمک دارند. او تمام تلاشش را می کند تا سختی های آن ها را برطرف کند، حتی زمانی که انتخاب های دشواری می کنند. یک روز او با شخصی بنام "گریماله" آشنا می شود و...
گروهی از بازیگران با پول کمی در یک تئاتر غیر رسمی در ناحیه اسپانیایی ناپل آشنا می شوند. برنامه کارگردان این است که به سارایوو که هنوز در محاصره است سفر کند تا نمایشنامه کلاسیک اسکیلوس درباره جنگ داخلی در تبه را روی صحنه ببرد...