دنی جوان در حال تعقیب خانواده دوست ثروتمندش به کارائیب است. اما ناگهان او باید یک تست شیمی بدهد و نمی تواند با آنها همراه شود. بعد از رفتن آنها از استادش مرخصی می گیرد و برای پیدا کردن آنها سوار هواپیما می شود. اما او کاملاً مطمئن نیست که آنها کجا هستند، و با قاچاقچیان، ناخداهای دیوانه و قاتلان آشنا می شود...
«ستوان گاربر» (ماتا) باخبر میشود که چهار فرد مسلح – «آقای آبی» (شا)، «آقای سبز» (بالسام)، «آقای خاکستری» (الیزوندو) و «آقای قهوهای» (هیندمن) – یک قطار زیرزمینی پُرجمعیت (پلهم 123) را ربودهاند و تقاضای یک میلیون دلار باج کردهاند. یک ساعت برای تحویل پول فرصت داده شده و اگر تأخیر بشود، آنان در هر دقیقه یک مسافر را میکشند. در حالی که سیستم متروی نیویورک تقریباً متوقف شدهاست. «آقای آبی» تقاضاهایش را با بیسیم به «گاربر» میگوید. شهردار (والاس) پس از ترددیدهای بسیار، بالاخره با پرداخت پول موافقت میکند و در نهایت پول درست بهموقع تحویل داده میشود…
مایک ویچیو و سوزان هندرسون خود را برای مراسم ازدوجشان آماده می کنند. اما به نظر می رسد آنها تنها افراد خوشحال مراسم هستند. برادر مایک و همسرش از هم جدا شده اند و...
داگ هفرمن زندگی خوبی دارد. یک زن زیبا به اسم کری، یک تلویزیون بزرگ که با دوستانش برنامههای تلویزیونی رو تماشا میکند. این خوشی ها ادامه دارد تا اینکه پدر کری (پدر زنش) که دیوانه و عصاب خورد است پیش آنها می آیند...