فیلم داستان افسری مخفی به نام راجرز است.او تنها کسی است که می تواند به اندازه کافی با جنایتکارانی که با مواد مخدر و خشونت محله ها را به وحشت می اندازند ، نزدیک شود...
دنی هال، جوان ۲۰ سالهای است که در خانه زندگی میکند و به مادر و دوستش بیاحترامی میکند. یک شب او با دوستش برای بررسی بشکههای سبز عجیب در کنار خانه خود بیرون میرود و به سرعت به یک هیولای قاتل خرچنگی تبدیل میشود که عاشق کریسمس است...
یک خانواده ناامید، تمام راههای ممکن را برای نجات فرزند بیمارشان امتحان کردهاند... به جز یک راه. آنها به دنبال کمک از یک شکارچی اشیاء باستانی هستند تا "دندان بودا" را پیدا کنند، چیزی که اعتقاد بر این است که قدرت شفابخشی فوقالعادهای دارد.
داستان فیلم از جایی شروع می شود که دختر یک کارگزار اجرایی هنگ کنگی گم می شود و به نظر می رسد که یک آدم ربایی برای گرفتن خون بها است. اما همچنان که ری برسلین و تیمش عمیق تر وارد قضیه می شوند، متوجه می شوند که مسبب این کار پسر یکی از دشمنان قدیمی آن ها است. او همچنین معشوقه برسلین را ربوده و او را در زندانی که با نام “ایستگاه شیطان” شناخته می شود، زندانی کرده است…