مرد جوانی که به شش ماه زندان محکوم شده است، برای آخرین روز آزادی خود به خانه می رود تا برای مادرش جشن تولدی برگزار کند و سعی کند دو برادرش را دور هم جمع کند و ...
«جکي» (ساراندون) سرپرستي دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هريس) که يکشنبه ها بچه ها را پيش خودش مي برد، با زني به نام «ايزابل»(رابرتس)، عکاس درجه يک مد زندگي مي کند؛ اما از آن جايي که «لوک» هميشه به دلايل کاري ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها براي رفتن به مدرسه (وقتي خانه ي پدرشان هستند) به عهده ي «ايزابل» مي افتد و او هم زني نيست که اين کار را بلد باشد. زندگي به همين منوال مي گذرد تا اين که «جکي» متوجه مي شود به سرطان مبتلا شده است...
در سال 1993، نوجوانی به نام کامرون بدلیل اختلالاتی، به مرکز درمانی به نام وعده خدا در منطقهای دوردست فرستاده میشود. در حالی که او در معرض درمان و معالجههای سوالبرانگیز قرار میگیرد، با دیگر ساکنین این مرکز ارتباط برقرار میکند و آنها تصمیم میگیرند تا زمانی که از آن مرکز خلاص شوند، تظاهر به همکاری با برنامه آن مرکز کنند…
سریالی پیرامون کاراکتری به اسم Raymond Reddington که در سریال لقبش ”Red” هست خواهد بود . Red که یکی از مشهور ترین تبهکاران تحت تعقیب است ناگهان تصمیم میگیره خودش رو تسلیم پلیس کنه و کمک کنه هر کسی رو که باهاش تاحالا کار میکرده رو معرفی کنه ولی تنها شرطش اینه که با مامور FBI تازه وارد Liz Keen همکاری میکنه...