کلئو کوچولوی شش ساله، گلوریا، پرستار مهربانش را از ته دل دوست دارد. وقتی گلوریا باید برای مراقبت از فرزندان خود به کیپ ورد برگردد، این دو باید از آخرین تابستانشان با هم نهایت استفاده را ببرند...
گفته می شود که هر بازپرس جنایتی دارد که آنها را آزار می دهد، پرونده ای که بیشتر از بقیه او را آزار می دهد، بدون اینکه او لزوماً دلیل آن را بداند. برای یوهان این قضیه قتل کلارا است.
گیوم فکر می کرد که او در زیر فاجعه وحشتناکی خط کشیده است که باعث مرگ دو نفر از همه بیشتر دوستش شد. ده سال بعد ، جودیت ، که عشقش زندگی او را دوباره ارزشمند کرده است ، ناگهان در خاکسپاری مادرش ناپدید می شود.