فرانک مولینا، روزنامهنگاری که پس از فروپاشی حرفهاش به صورت ناشناس مخفی شده بود، با پیدا شدن چشمان بریده شده و یادداشتی خونین در پناهگاهش، آرامش خود را از دست میدهد. با افزایش تعداد قربانیان، او مجبور میشود برای افشای هویت قاتل، با آسیبهای روانی گذشته خود روبرو شود.
در دنیای جنایت کلمبیا یک کد نانوشته وجود دارد. وقتی ویکتور و اوزبیو، که یک شغل متزلزل را به هم می زنند، این کد را می شکنند، ناخواسته حکم اعدام خود را امضا می کنند...