در سال 1958، در کوه های آلپ فرانسه، خدمتکار جوانی به نام آنا جورین به یتیم خانه سنت آنژ می رسد تا با هلنا کار کند در حالی که یتیمان به خانواده های جدید منتقل می شوند. آنا که مخفیانه باردار است، با آخرین یتیم جودیت که به دلیل مشکلات روحی رها شده است آشنا می شود و زمانی که آنا متوجه می شود که جودیت می تواند صداها و صدای پای کودکان را نیز بشنود، به هم نزدیک تر می شوند...
در قرن هجدهم میلادی، به دنبال كشته شدن تعداد زيادي از اهالي يك روستا، از طرف پادشاه يك زيست شناس حيوانات سلطنتي بنام گريگوري د فرو نساك به منطقه اعزام ميشود تا با همکاری دوست سرخ پوستش این مشکل را حل کند ...