خانوادهی مالکان متل "میمون شاد" که چهل سال پیش شاهد ناپدید شدن مرموز افرادی در نزدیکیاش بوده، برای تعیین تکلیف آن بازمیگردند، اما توسط قاتلی با لباس عروسک متل کشته شده و مجبور به فرار میشوند.
هنگامی که مهاجمی ناشناس به مهمانان هتلی تسخیر شده حمله میکند، یک طراح رویداد با مستأجری رازآلود که گذشتهای تاریک دارد، متحد میشود. این گذشتهی تاریک، کلید رهایی هتل نفرینشده است.
بروک یردلیِ دلشکسته، در تولد سی سالگیاش، آرزویش را روی تابلوی آرزوهای نوجوانیاش میکند و آرزوهایش، از جمله راهاندازی کسبوکار و ملاقات با مرد رؤیاهایش، به طرز معجزهآسایی برآورده میشوند.