مارینا تصمیم میگیرد مادرش، پاتریشیا، را که فکر میکند باید مثل یک بیوه رفتار کند، به خانه خودش بیاورد. پاتریشیا با زندگی در کنار مارینا میفهمد که چیزهای زیادی برای انجام دادن و کشف کردن وجود دارد و هر دو با هم دنیای جدیدی را پیدا میکنند.
تعدادی نوجوان تصمیم دارند در شب هالووین یک شوخی انجام دهند . یک جسد را از سردخانه محلی میدزدند ، غافل از اینکه آن جسد متعلق به یک قاتل سریالی است که شیطان را پرستش میکرده و به او قول داده شده است که به زندگی برگردد ...