خانوادهای که قبلاً با ولخرجی و بدهی زندگی میکردند. با این حال، همه چیز تغییر کرد وقتی پدر خانواده، تونی، شغلش را از دست داد. تونی و خانوادهاش مجبور شدند برای نجات خود از ورشکستگی، زندگی مقتصدانهای داشته باشند.
پس از اینکه برادرش خانه را ترک کرد، تاری به تنهایی برای نجات مادرش از دست پدر بدرفتارش تلاش کرد. تاری که از کودکی آسیب روحی دیده بود، تصمیم گرفت به همراه باسکارا به یک گروه حمایتی بپیوندد. آنها با گشودن قلبهایشان به دنبال رستگاری هستند.