کیارا در نمایش تئاتر رقصی که به دیونیسوس، خدای یونان باستان، اختصاص داده شده و در آن، او انسان ها را به دلیل عدم ایمان به قدرت الهی اش مجازات می کند، به عنوان تکنسین نورپردازی کار می کند. پدرش، ویتوریو، به بیماری سختی دچار می شود که به نظر کیارا، نوعی مجازات الهی است. این موضوع، کیارا را با یکی از بنیادی ترین و جهان شمول ترین مسائل بشری روبرو می کند؛ مسئله ای که انسان ها در هر زمان و مکانی با آن دست و پنجه نرم می کنند.
یک دیجی رادیویی جوان به نام استف در شبکههای اجتماعی محبوب شده و هر شب برنامهای با تعداد زیادی از طرفداران دارد. یک شب، تماسی او را به لرزه در می آورد : یک غریبه بیرحم در رادیو زنده اعلام میکند که قصد دارد خودکشی کند و در وسط شهر منفجر شود. استف سعی میکند با وضعیت کنار بیاید: بمبگذار تهدید میکند که اگر دیجی او را در رادیو زنده سرگرم نکند، خودش را منفجر میکند...
ویولا ویتال، زنی باشکوه و مغناطیسی که همیشه در زمینه روزنامه نگاری مد کار کرده است، از پاریس به پالرمو نقل مکان می کند، تنها با خوش بینی و اعتماد مسلح به جستجوی پدری که هرگز نشناخته است.