لس آنجلس، سال ۱۹۴۷، به نظر همه جا آفتابیست اما در حقیقت دود باعث ایجاد مه میشود، مهی که نه فقط ریه ها بلکه چشم انسان ها را هم کور کرده به خصوص چشمان رونالد دریک که یک کارآگاه هست، شهر به دست پلیس فاسد اداره میشود و خوب و بد دیگر سیاه و سفید نیست
داستانی کمدی درباره یک زوج است که درگیر مسائل زندگیسان هستند و با سگشان عین بچه خودشان رفتار میکنند و در لس انجلس مشغول کار هستند و وقت کمی برای یکدیگر میگذارند....
یک وکیل بیمه به نام فرانک برای جشن ارتقای رتبه همراه همکارش، جف، به شهر می رود. فرانک ماده ای توهم زا مصرف می کند که به طور کلی ادراکش از جهان را تغییر میکند و بعد از این، اتفاقات عجیب و غریبی رخ می دهد.