افسانه میگوید که مدتها پیش، طبیعت در اطراف دریاچه در هماهنگی کامل شکوفا بود، تا اینکه شرارت از راه رسید. انسانها که با تمایلات تاریک کور شده بودند، ترس، نفرت و مرگ را به ارمغان آوردند. ماهیگیران آن را 'لا میرینگوآ' (La Miringua) صدا میکنند، همان کسی که به خاطر گناهانت، تو را به داخل دریاچه میکشد.
سولداد، یک درمانگر سنتی، با نوه اش خوزه در یک روستای بومی زندگی می کند. دختر سولداد، آدلا، سالها پیش به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد و اکنون میخواهد خوزه به او ملحق شود، اما سولداد معتقد است پسر در روستا وضعیت بهتری دارد...