داستان در اوایل دهه ۲۰۰۰ روایت میشود، زمانی که نامههای دستنویس احساسات پنهان را منتقل میکردند و عشق، هم زیبا بود و هم ناپایدار. این روایت، سرگذشت دو نفر را به تصویر میکشد که با دردهای مشترک به هم نزدیک شدند، با عشق یکدیگر را التیام بخشیدند، اما در نهایت تقدیر آنها را محک زد.
داستان درباره زنی به نام هانا است که پس از مرگ نامزدش درگیر احساس گناه شدیدی است. در همین حال، مردی به نام رن به او علاقهمند میشود و تلاش میکند تا به او کمک کند. داستان در ژاپن و ده سال پس از سونامی رخ میدهد و در آن به موضوعاتی مانند مرگ، عشق، گناه و امید پرداخته شده است.
یک کشتیگیر زیرزمینی که هویت واقعیاش را پنهان میکند، با محبوبیت زیادی روبرو میشود. او امیدوار است که این موفقیت بتواند رابطه او با پدرش را بهبود بخشد.
دو دوست که خاطره یک جنایت گذشته آنها را آزار میدهد، خود را در یک فروشگاه رفاه همراه با غریبههایی گرفتار میبینند، جایی که ارواح رها شده در کمین قربانیان خود هستند.
هانی (Honey) و سویت (Sweet)، یک مادر و دختر فیلیپینی وارد کپنهاگ (Copenhagen) میشوند و مطمئن نیستند که این سفر به چه چیزی منجر میشود، اما سویت مطمئناً به نامزد دانمارکی مادرش، فریتز (Fritz)، اعتماد ندارد.
ورونیکا (ایزابل دازا)، والری (زیبایی گونزالس) و ونوس (الیس جوسون) سه خواهر ماجراجو و گاهی شیطون هستند که کانال Vlog خود را دارند. آنها به همراه دوستانشان: ابی (آیکو کلیماکو)، جینا (سانشاین گارسیا) و لانی (آنالین بارو) تصمیم میگیرند برای تعطیلات به شهر «کلیملیمان» بروند...