از بین دوستان صمیمی دیدم، اسرا و زینب، تنها دیدم مجرد مانده است. اسرا در حال آماده شدن برای ازدواج با مرت است و زینب قبلا با ارگون ازدواج کرده است. دیدم استراتژی های زیادی را روی دوست پسرش جم امتحان می کند که در کتابی به نام "راهی که به ازدواج می رود" خوانده بود، اما هیچ کدام موفق نبودند.
اسرا که برای یک شرکت لجستیک کار میکند، با بهترین دوستش دیدم در یک خانه زندگی میکنند. او در عروسی دوست صمیمی دیگرش زینب متوجه میشود که زندگیای را پیش میبرده که هرگز نمیخواسته است. او تصمیم میگیرد از روز بعد زندگی جدیدی را آغاز کند و شغلش را ترک میکند و از دوست پسرش جدا میشود.