ساکنان یک ساختمان آپارتمانی در اوکراین به دلیل مشکلات قطع برق، به فکر خرید یک ژنراتور مشترک افتادهاند. اما ظرفیت محدود این دستگاه، مانع از استفاده همه ساکنان از آن شده است.
گروهی از جامعهی الجیبیتی اوکراین برای تغییر نگرش یک خانوادهی غیرمتعصب، با آنها همکاری میکنند و با استفاده از بازیها و طنز، به مقابله با پیشداوریها میپردازند.
ساشا مدیریت یک شرکتی را برعهده دارد که سنگ قبر را در قبرستان محلی نصب میکند. مشتریان بسیاری که او دارد، همگی تجربهی فاجعههای شخصی را پشت سر گذاشتهاند، اما او پر از بد بینی است. یک روز، دختر چهارده سالهی ساشا ظاهر میشود تا او را به زندگی خود بازگرداند...