مارسل، تاجر بلژیکی متاهل، به کودکان خیابانی رومانی گرایش دارد. همسرش، ماریلنا، به خاطر حفظ زندگی مشترک، این وضعیت را تحمل میکند. اما با ورود سیمونا که با مواد مخدر و روشهای جدید به تجربیات ج.ن.س.ی. مارسل اضافه میشود، زندگی آنها آشفتهتر میشود. در نهایت، ماریلنا از روی حسادت، سیمونا را طرد کرده و تصمیم به جدایی از مارسل میگیرد.
در بخارستِ پساچائوشسکو، واسیله پوتوپ، مدیر سینما، برای تأمین هزینه سقط جنین همسرش به دلیل فقر، تلاش میکند. او ابتدا از بلیتفروش جذابش، استلا، که به روسپیگری روی میآورد، کمک میخواهد. در ادامه، واسیله به فکر فروش کتاب چائوشسکو میافتد.
یک پیرمرد و پیرزن هر کدام دختری دارند. تحت تأثیر پیرزن، پیرمرد دختر خود را بیرون محو کرده و او را به دنیای بیرون فرستاده است. به خاطر فضایل او، او از جمعه عظیم الشأن یک صندوق پر از ثروت به دست می آورد. دختر پیرزن نیز به دلایل حسادت، خانه را ترک می کند و سعی می کند او هم هدیه ای از جامعه عظیم الشأن بگیرد، اما خودش در مشکلات بسیار بزرگی قرار می گیرد...