سه مرد که به تازگی بازنشسته شدهاند، موفق میشوند بانک خود را متقاعد کنند تا سرمایه لازم برای تحقق رؤیایشان، یعنی تولید لباس برای افراد سالمند، را تأمین کند.
اندی تیلور، کلانتر بیوه شهر میبری، در کنار پسرش اوپی و عمه بی زندگی آرامی را سپری میکند. نبود جرم و جنایت در شهر، فرصتی برای اندی فراهم میکند تا به فلسفهبافی بپردازد و گاه و بیگاه، پسرعمویش، معاون بارنی فایف را که شخصیتی عصبی دارد، آرام کند.