نه سال پيش، بين «جسي» و «سلين» يک رابطه عاطفي شکل گرفت و پس از آن قرار گذاشتند که شش ماه بعد يکديگر را ملاقات کنند، ملاقاتي که البته هرگز اتفاق نيفتاد. اکنون جسي به خاطر کتاب جديدش در اروپا به سر مي برد، کتابي که در آن خاطراتش با سلين را بازگو کرده است و هنگامي که در يک کتاب فروشي کوچک در شهر پاريس حضور دارد بار ديگر با سلين رو به رو مي شود و براي هر دو آنها احساسات گذشته دوباره تداعي مي شود. البته جسي يک ساعت بيشتر فرصت ندارد چراکه بايد به فرودگاه برود ولي از تمام اين فرصت براي بودن در کنار سلين و صحبت کردن با او استفاده مي کند...
باكستر « ( لمون )، كارمند دون پايه ى يك شركت بزرگ بيمه در نيويورك است. او آرام آرام، در مى يابد كه اگر كليد آپارتمانش را در اختيار بعضى از رؤسا، براى رابطه هاى مخفى با محبوبه هاى شان بگذارد در كارش ترقى خواهد كرد. تا اين كه خودش به طعمه ى رئيس بزرگ دل مى بازد.
آوریل سال ۱۸۶۱، عمارت عظیم تارا در آتلانتا. « اسکارت اوهارا » ( لى ) در مىیابد که مرد رؤیایىاش، « اشلى ویلکس » ( هوارد ) به او علاقه اى ندارد و در صدد است با « ملانى همیلتن » ( د هاویلند ) ازدواج کند. اما از طرف دیگر « رت باتلر » ( گیبل ) عضو بدنام یک خانواده ى ثروتمند ساکن چارلستن دلباخته ى « اسکارلت » سرزنده مىشود و در او ویژگىهایى شبیه به خود پیدا مىکند.
«جول» که آدمیخجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…
« شاهزاده خانم آن » (هپبورن) که براى تعطیلات به رم سفر کرده است از زندگى مبادى آداب و خشک دربارى خسته شده است . او شبى به تنهایى در شهر به گردش می رود و با خبرنگارى امریکایى به نام « جو » (پک) آشنا میشود و …
داستان فیلم از یکی از روزهای پایانی فیلم، روز 488 شروع می شود و یکباره همه چیز به روز اول بازمی گردد. داستان اصلی از تاریخ 8 ژانویه هنگامی که تام هانسن (جوزف گوردون لویت) با سامر فین (زو دشانل)، دستیار جدید رئیسش در دفتر دیدار میکند شروع میشود. تام به عنوان یک معمار آموزش دیده، اما به عنوان یک نویسنده در شرکت کارت پستال لس آنجلس کار میکند. پس از یک شب رقص و موسیقی که تام همراه با دوستش مکنزی و سامر سپری میکند، مکنزی در حالی که مست است اذعان می کند که تام به سامر علاقهمند است. سامر و تام شروع به آغاز دوستی میکنند، اما سامر به عشق حقیقی اعتقاد ندارد و به تام میگوید که هیچ وقت نمی خواهد دوست پسر داشته باشد…