فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
ددپول فیلمی ساختار شکن است. تا کنون هیچ فیلم کمیک پرخرجی آنقدر محتوای پر ریسکی ارائه نداده است. همچنین ددپول یکی از معدود فیلم های این ژانر است که با درجه نمایشی R (مخصوص بزرگسالان) به اکران در می آید. خدمت آن دسته از تماشاگرانی که اعتقاد دارند ژانر ابرقهرمانی کهنه و قابل پیش بینی شده عرض می کنم که ددپول همان قدر شوک به سیستم راج فیلم های ابرقهرمانی وارد می کند، که چالش آب یخ به شما. بسیاری این انتقاد را به جریان جاری فیلم های ابر قهرمانی وارد می کنند که عموما بیش از اندازه تحت تاثیر موفقیت های تجاری مارول قرار گرفته و همگی کم و بیش از عناصر تکراری و مشخصی از فیلم های مارول تقلید کرده اند که نخ نما شده اند. البته شرکت فاکس قرن بیستم هم استراتژی خاص خود را برای فیلم های ابر قهرمانی ساخت خود دارد که به دلیل افتضاح «چهار شگفت انگیز» در ادامه به آن بی توجهی شد. اما درباره مورد خاص ددپول باید سپاسگزار باشیم که کاراکتر فیلم خود را در ظرف فاکس جای می دهد و نه مارول. تصور آن هم غیرممکن است که مدیران محافظه کار دیزنی اجازه خلق شخصیتی بی پروا مانند کاراکتر فیلم دد پول را در یکی از فیلم های مارولی خود می دادند. در مقایسه با ددپول، فیلم نگهبانان کهکشان اثری مودب و خودش بر و رو می باشد.
ددپول پاسخی است به نیاز آنانی که از ژانر سوپر قهرمانی خسته شده اند. هیچ خط قرمزی در فیلم وجود نداره و هر چیز را که بتوان هجو کرد، هجو شده است. با تمام این اوصاف و علیرغم انتقادات تند و تیز به این ژانر، هنوز هم ددپول پاسخ نیاز تماشاگر پاپکون خور خود را می دهد. با تمام این احوالات فیلم هنوز هم هسته مشخص هالیوودی خود را دارد (هر چند که پیدا کردن آن سخت است). در ابتدای فیلم خود شخصیت راوی داستان به ما می گوید که با فیلمی عاشقانه طرف هستیم و ددپول در در پایان این جمله را به ما ثابت می کند. هرچقدر هم که اکران های خاص شب والنتاین ممکن است خنده دار و مسخره به نظر آید، در پایان با رسیدن به حرف راوی این نکته به ما ثابت می شود که ددپول هم در اصل خود را تحت عنوان محصولی مخصوص همین شب به ما عرضه کرده است. داستان اورجینال فیلم به صورت فلش بک به گفته می شود. در زمان حال اما کاراکتر اصلی فیلم (با بازی رایان رینولدز)، که از قضا مشکل کنترل خشم دارد به بیننده معرفی می شود. ددپول به علت شبیه بودن بیش از حد صورتش به پنیر محلی تازه، ماسک بر صورت می زند و به دنبال برآورده ساختن تنها آرزوی همیشگی خود که همان کشتن آجاکس (با بازی اد اسکرین) به راه می افتد. آجاکس مردی است که باعث عمر جاودان و البته کریه المنظری شخصیت اصلی فیلم شده است. او اعتقاد دارد که آجاکس باعث قطع شدن رابطه خود با ونسا (با بازی مورنا باسارین) شده و او را به شکلی غیر انسانی مورد شنجه قرار داده است.
ددپول یک کلاسیک ضد قرمانی است که ما را بابت اینکه خود را محدود رعایت اخلاق مداری و عضلات پیچیده فیلم های سوپر قهرمانی نمی کند، به تحسین وا می دارد. کاراکتر فیلم بابت کشت و کشتار، نقص عضو یا حتی شکنجه دیگران هیچ احساس عذاب وجدانی ندارد. البته او این رفتار را چندان هم بدون دلیل انجام نمی دهد، اما کوچکترینِ این دلایل کافی است تا او هیچ احساس پشیمانی از انجام اعمال خشن خود نداشته باشد. استایل نا متعارف فیلمساز (تیم میلر) در ددپول با کمک فیلمنامه نویس و رایان رینولدز باعث می شود تا ما با فیلمی به اصطلاح ساختار شکن روبرو باشیم. فیلم به صورت مستقیم با مخاطب صحبت می کند (داستان را روایت می کند)، و علاوه بر آن خود نیز از این نکته آگاه است که دارد از یک فیلم و بالاخص ژانر سوپر قهرمانی صحبت می کند. مثلا جایی در فیلم از ملاقات با پروفسور اکس می گوید و سپس بدون تعلل از خود با صدای بلند سوال می کند کدامیک، استیوارت یا مکوای؟! از نقطه نظر رفتاری ددپول سبک «کیک اس» را به استفاده می گرد و از بعد شخصیت پردازی سبک «جیغ» را. ما از همان لحظه اول متوجه می شویم که با سبکی متفاوت از کمیک بوک روبرو هستیم و مدت زمان فیلم هم آن قدری کوتاه در نظر گرفته شده (۱۰۵ دقیقه) که مخاطب از محیط غریبی که در آن قرا میگیرد خسته و دلزده نشود.
رایان رینولدز در جایی گفت بود ددپول آخرین فیلم سوپر قهرمانی است که در آن بازی می کند. این اولین باری نبود که رینلدز در فیلمی سوپر قهرمانی ظاهر می شد. وی قبلا در فیلم X-Men Origins نیز به ایفای نقش پرداخته بود. هر چند تا الان رینولدز احتمالا به خاطر حضور در فاجعه فانوس سبز به خاطر ما سپرده شده، اما سابقه او در فیلم های Blade: Trinity و R.I.P.D باعث شده بود تا عده ای از علاقمندانش از او عاجزانه درخواست کنند دور فیلم هایی از این سبک را خط بکشد. اما رینولدز با ددپول وجه دیگری از هنر خود را به نمایش میگذارد. زبان بازی های او در فیلم کاملا به کاراکتر آن می آید و آن را باور پذیر و زنده می کند، تا جایی که بیننده ناخواسته نسبت به سرنوشت وید ویلسون (کاراکتر فیلم) حساس می شود. نسخه ابتدایی فیلمنامه کاراکتر های جهش یافته بیشتری را داخل فیلم کرده بود، اما در نهایت شاید تنها دو گروه (کلوژرها و موجوداتی با نام عجیب با نام نگاسونیک تینیج وارهد) وارد فیلم می شوند. در مقایسه با سایر ابرقهرمانی ها، فیلم از جلوه های ویژه به مراتب سبک تری استفاده می کند، اما قطعا بخش زیادی از همین بودجه محدود صرف این دو گروه کاراکتر جهش یافته فیلم شده است. هیچ کدام از شخصیت های منفی فیلم نه کاملا سیاه و نه تاثیر گذار هستند، این محدودیت ها ضرر چندانی را هم متوجه ددپول نکرده است; اصولا ددپول از اون گونه فیلم هایی نیست که نیاز به شخصیت قوی و کاریزماتیک منفی داشته باشد.
هیجان و بحث علاقمندان حول این فیلم قابل درک است. دلیل آینکه ددپول یک فیلم متفاوت است. تنها قانونی که فیلم زیر بار آن می رود این است که شخصیت مثبت باید با شخصیت منفی بجنگد و نه با کسی دیگر. ددپول برای موفقیت با یکی دو چالش مواجه است. اول اینکه شاید ماه فوریه بهترین زمان برای اکران یک ابر قهرمانی کمیک بوکی نباشد و دوم درجه نمایش R فیلم است که قطعا طیف بالایی از مخاطبین این گونه فیلم ها را از تماشای آن باز می دارد. اما ددپول به شکل غیر قابل باوری سرگردم کننده است و همین نکته با کمک قدرت بالای تبلیغات دهان به دهان فیلم را از همین حالا به یکی از برنده های بلامنازع سال ۲۰۱۶ تبدیل می کند.
ددپول یکی از شخصیت های سری داستانهای مصور کمپانی مارول می باشد که نخستین بار در سال 1991 در داستان « مردان ایکس » از او رونمایی شد. ویژگی های فردی این شخصیت که او را تبدیل به فردی ماوراء طبیعی می کند، قابلیت خوددرمانی سریع می باشد. در واقع ددپول حتی اگر یکی از اعضای بدنش نیز قطع شود به سرعت قادر خواهد بود تا آن را ترمیم کرده و مثل روز اول کند. اما فارغ از ویژگی های اَبَرقهرمانی این شخصیت، عمده شهرت آن به دلیل بذله گویی هایش می باشد که حتی یک کلمه را در این راستا از دست نمی دهد. این شخصیت در سینما قبلا حضور کوتاهی در فیلم « مردان ایکس : ولورین » که در سال 2009 اکران شده بود را نیز تجربه کرده است و حالا صاحب اثری مستقل در دنیای سینما شده است.
داستان فیلم در مورد یک نظامی سابق به نام وید ویلسون ( رایان رینولدز ) می باشد که پس از اطلاع یافتن از اینکه به بیماری لاعلاجی مبتلا شده، تصمیم می گیرد بدنش را در اختیار کسانی که مدعی هستند می توانند او را بهبود ببخشند بسپارد. اما بزودی مشخص می شود که او برای آزمایش انتخاب شده و قرار نیست مباحث اخلاقی در آن مطرح باشد. ویلسون پس از آزمایشات متوجه می شود که دارای قدرتی ماوراء طبیعی شده براساس آن ، او می تواند به سرعت خود را التیام ببخشد و خود درمانی کند، اما مشکل در این است که چهره ویلسون بطور کامل از فرم طبیعی خارج شده و کسی نمی تواند او را ببیند. وی تصمیم می گیرد تا از کسی که باعث برهم خوردن توازن زندگی اش شده انتقام بگیرد اما...
« ددپول » در بخش داستانی تفاوت و توفیق چندانی نسبت به دیگر آثار متعلق به مارول ندارد. قواعد ژانر اَبَرقهرمانی در جدیدترین اثر برگرفته از کمیک های مارول بار دیگر بصورت مو به مو تکرار شده و خبری هم از پرداخت شخصیت ها و همچنین علت و معلول های اتفاقاتی که در جریان فیلم رخ می دهد نیست. البته این ساده نگاری و صرف نظر کردن از جزئیات باعث می شود تا مخاطب چندان درباره اتفاقاتی که بر پرده سینماها مشاهده می کند جدی نباشد و با خیال راحت به تماشای اثر مطبوعش بنشیند.
سازندگان آثار اَبَرقهرمانی در سالهای اخیر به خوبی به این نکته واقف شده که برای محبوبیت هرچه بیشتر شخصیت های اَبَرقهرمانش، نیاز به فراهم کردن موقعیت های کمیک بیشتر و البته خلق شخصیت های فرعی با میزان ضریب هوشی پایین تر می باشد. چنین رویکردی در سال گذشته برای فیلم « مرد مورچه ای » تا حدود زیادی موفقیت آمیز بود و حالا میزان خلق موقعیت های کمیک با دوز بسیار بالاتر، در فیلم « ددپول » انجام گرفته که بطور کل باعث تغییر فضا و لحن آثار اَبَرقهرمانی گردیده است.
همانطور که خودِ ددپول در جریان داستان اعلام می کند، مخاطب قرار نیست با یک اثر اَبَرقهرمانی معمول مواجه باشد و این داستان با داستانهای دیگر متفاوت است. این اظهار نظر تا حدود زیادی صحیح است برای اینکه این از دفعات معدودی است که یک اَبَرقهرمان کمپانی مارول با چنین حجمی از شوخی های کلامی مختص به پایین تنه بر روی پرده عریض سینما ظاهر می شود و تماشاگر را به خنده وا می دارد. البته نسخه محدود شده تر شخصیت ددپول را به نوعی دیگر در سالهای اخیر در فیلم « اُردنگی » نیز شاهد بوده ایم که حالا با اکران « ددپول » ، شباهت های رفتاری و ظاهری این دو چندان خوشایند به نظر نمی رسد. با اینحال شخصیت ارجینال مارول که حالا صاحب اثری مختص به خود شده، در اولین حضور پررنگش بر پرده سینماها حجم زیادی از شوخی های کلامی و جنسی را وارد داستان کرده که کارکردی دوگانه خواهند داشت؛ یا باعث خنده مخاطب خواهند شد یا وی را از خود خواهند راند.البته بذله گویی ددپول در کتاب های مصور نیز سابقه طولانی دارد و منتقل شدن این شوخی ها به سینما تغییر تازه ای محسوب نمی شود.
« ددپول » در بخش اکشن نیز ضرباهنگ سریعی دارد و رضایت مخاطبش را جلب خواهد کرد؛ اگرچه در مقایسه با دیگر آثار مارول در سینما، از خلاقیت های محدودتری در بخش اکشن بهره می برد. در واقع پرداخت صحنه های اکشن فیلم که اعم از تعقیب و گریز جاده ای و مبارزات تن به تن می باشد، در عین حال که کیفیت ضعیفی ندارند و چشم نواز می باشند، اما پرداخت منحصر به فردی هم ندارند و پس از تماشا بلافاصله از ذهن مخاطب پاک خواهند شد. با اینحال باید گفت که « ددپول » در بخش اکشن و جلوه های ویژه اثری تماشایی و جذاب به شمار می رود که هرگز ضرباهنگ درست را گم نمی کند.
رایان رینولدز که در سالهای اخیر در مجموعه ای از آثار پر هزینه حضور یافته و تقریبا تمامی آنها نیز با شکست مواجه شده بودند، اینبار در نقش ددپول بازگشت موفقی به دنیای اَبَرقهرمانی داشته است. رینولدز سابقه بازی در آثر اَبَرقهرمانی ضعیفی همچون « فانوس سبز » را در کارنامه هنری اش دارد اما ددپول می تواند برای او بازگشتی موفقیت آمیز به ژانر اَبَرقهرمانی محسوب شود. گریم سنگین او و همچنین توانایی های کمیک او در این فیلم به خوبی به کمکش آمده است.
«ددپول » کمدی - اکشن جدید مارول است که اینبار با شوخی های جنسی بیشتر به سینما بازگشته است و در کنار این شوخی ها، اکشن جذابی را هم تحویل مخاطبش داده است. البته به جهت سابقه این شخصیت در در تاریخ داستان های مصور نمی توان انتظاری هم جز این حجم از خشونت و شوخی در او داشت. « ددپول » برای مخاطب داستان های مصور ساخته شده و قطعا مخاطبینش را راضی خواهد کرد. اما برای علاقه مندان به سینما که تابحال نام این شخصیت را نشنیده اند، تجربه تماشای « ددپول » می تواند نتیجه ای دوگانه داشته باشد. « ددپول » با در نظر گرفتن انتظار مخاطبینش از دنیای اَبَرقهرمانی ، یک اثر موفق در سینماست چراکه تمام ویژگی های بارز آثار اَبَرقهرمانی را در خود دارد که اینبار غلظت آن به مراتب نیز افزایش یافته است.
دام کاب یک دانشمند علمی است که البته چندان در راه پیش بردن علم تحقیق نمی کند. او موفق می شود که به تکنولوژی دست پیدا کند که از طریق آن موفق می شود به رویاها و و ذهن ها انسان ها نفوذ کند و از این طریق اطلاعات آنها را برباید. فن آوری که کاب به آن دست پیدا کرده است شرکت ها و افراد زیادی را وسوه کرده است تا آن را در اختیار داشته باشند …
فرودو و سم با راهنمایی گالوم، به مسیرشان به سمت کوه نابودی ادامه میدهند، در حالی که مطمئن نیستند او به چه سمتی هدایتشان می کند. باقیمانده یاران حلقه، مردم گاندور و روهان را در نبردی عظیم علیه نیروهای سائورون، یاری می کنند.
یک حلقهی باستانی که قرنها پیش گم گشته بود، حالا دوباره پیدا شده و از دست تقدیر، به هابیتی جوان بنام فرودو رسیده است. وقتی که گندالف می فهمد که این حلقه، همان حلقه یگانه ارباب تاریکی، سائورون است، فرودو مجبور می شود این حلقه را به کوه نابودی برده و آن را از بین ببرد. با این وجود او تنها نمی رود و در این راه هشت یار دیگر به او در انجام ماموریتش کمک می کنند. یاران حلقه باید از میان کوهها، جنگلها، برف و بوران و تاریکی عبور کنند و با نیروهای شرور تاریکی در میان راهشان مقابله کنند. موفقیت آنها در این ماموریت سخت، تنها امید برای خاتمه دادن به دوران حکومت ارباب تاریکی است.
ینیروهای سائورون رو به افزایشند و او متحدهای جدیدی بدست آورده است. ارتش سارومان اکنون آماده حمله به آراگورن و مردم روهان هست. از طرفی دیگر یاران حلقه از هم پاشیدهاند و فرودو و سم با امید اندکی که باقی مانده به سمت موردور می روند. متحدان جدیدی به آراگورن، و مری و پیپین پیوستهاند، و آنها باید از روهان دفاع کرده و بر آیزنگارد بتازند. در همین حال سائورون در حال پایهریزی یک حمله بزرگ به گاندور است، و جنگ حلقه در حال آغاز می باشد.
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
بروس وین که در تمام عمرش، شهر خود، گاتهام را غرق در فساد و خلاف دیده است، تصمیم میگیرد به قهرمانی تبدیل شود که گاتهام بیشتر از هر چیزی به آن نیاز دارد – بتمن…
«نیک فیوری» مدیر سازمان بین المللی S.H.I.E.L.D است که وظیفه این سازمان برقراری آرامش در جهان می باشد. زمانی که فیوری درمیابد که امنیت زمین توسط «لوکی» مورد تهدید قرار گرفته است، به کمک ابرقهرمانانی چون «مرد آهنی»، «هالک شگفت انگیز»، «تور»، «کاپیتان آمریکا»، و «بیوهی سیاه» با او مقابله می کنند، تا جهان را از فاجعه ای بزرگ نجات دهند...
در سالهایی خیلی دور در کهکشانی خیلی دور آزادی خواهان در حال مبارزه با امپراطوری دیکتاتوری فضایی هستند. در همین فاصله «پرنسس لیا» ( فیشر ) اسیر معاون امپراطور میشود که «دارت ویدر» نام دارد. لیا مخفیانه ۲ روبات را همراه با پیامی به سیاره ی تاتوین می فرستد و این ۲ روبات به دست پسری به اسم «لوک» ( همیل ) می افتند و لوک همراه با «اوبی وان کنوبی» و ۲ روبات، و خلبانی شیاد به اسم «هان سولو» ( هریسون فورد ) برای نجات لیا اقدام می کنند...
شورشیان برای گریختن از دشمن خود یعنی امپراتوری گلستیک پایگاه جدیدشان در هوث را ترک می کنند. «شاهزاده لیا»، «هان سولو» و C-3P0 فرار می کنند و به یک پایگاه قدیمی و خراب پناه می برند اما بعدا توسط «لرد دارت ویدر» دستگیر می شوند. طی این مدت، «اسکای واکر» و R2-D2 از دستورات جدید «بن کنوبی» پیروی می کنند و توسط «یودا» تعلیمات رزمی می بینند. آیا اسکای واکر می تواند دوستان خود را از چنگال لرد سیاه نجات دهد؟