در مورد یک مرد بسیار ثروتمند است که دچار سرطان شده و مرگ را پیشروی خود میبیند, از این رو تصمیم میگیرد با استفاده از یک روش پزشکی عجیب و رادیکالی آگاهی های خود را به یک فرد سالم منتقل کند.اما همه چیز به همین سادگی نیست زمانی که شروع به کار میکنند و زمانی که به کشف رمز و راز های منشا بدن میرسند ...
«بی/خود»(Self/less) با يک فرضيه علمی-تخيلی نويدبخش (و در عين حال خوش ساخت) شروع میشود، بعد آن را با تبديل شدن به يک تريلر ژنريک تنزيل میدهد و در نهايت با يک پايان عجولانه و بی ربط کلکش را میکند. اين اثر تارسم سينگ (که قبل از آن «آينه آينه/Mirror Mirror» الهام گرفته از داستان سفيد برفی را ساخته بود)، در خصوص نمايش روش مخالف روند مرسوم هاليوود در رويارویی با ايده های پيچيده، که معمولاً آنها را به زور به ساختارهای روایی آشنا تبديل میکند، آموزنده است. در «بی/خود» آن قدر ايده وجود دارد که میشد از روی آن يک مينی سريال ساخت. اما فيلم به جای اين که به داستان اجازه نفس کشيدن بدهد، ترجيح داده تا با سرعت سرسام آوری حرکت کند، و تلاشش در استفاده از تمهيدات و «شورت کاتها» برای شخصيت پردازی با شکست مواجه شده است.
فيلم با نمايش بن کينگزلی (در هيبت «مينگ بی رحم») در نقش يک سياستمدار ثروتمند نيويورکی که به فرم بدخيمی از سرطان مبتلا است شروع میشود. او که قصد ملاقات با ملک الموت را ندارد پيشنهاد پرفسور آلبرايت (متيو گود) متخصص ژنتيک را، که ادعا میکند میتواند محتويات ذهن ديمين را به يک بدن جوانتر و سالم (رايان رينولدز) پيوند بزند، میپذيرد. بعد از اتمام عمل پيوند، ديمين متوجه میشود که قضيه به آن سادگی که او فکر میکرده است نيست. نه تنها بدن جديد سعی میکند تا افکار و خاطرات پيوند زده شده را پس بزند، بلکه هويت صاحب قبلی نيز در معرض خطر بازگشت مجدد است. در واقع، ديمين که مدام توهم میزند، به جستجوی همسر سابق (ناتالی مارتينز) و دخترش میرود و وقتی آلبرايت میفهمد که ديمين ممکن است کمتر از آنچه او انتظار داشته وفادار باشد زندگی آن دو نيز به خطر میافتد.
دوراهی اخلاقی کانونی، جذاب است. يک فرد برای اين که به ناميرایی برسد يا حداقل بتواند ۵۰ سال ديگر زندگی کند بايد چه کار کند؟ آيا میتواند در نابود ساختن هويت يک فرد ديگر مشارکت کند؟ متأسفانه، «بی/خود» آن قدر روی صحنه های تعقيب و گريز و مبارزه تمرکز کرده است که امکان ديدن هر گونه تصوير بزرگتر را از دست داده است. اين «استراتژی ماندن» چندين المان جذابی که قبلاً در يک داستان سنگين و غيرممکن بيان نشده بودند را فاش میکند.
شايد بزرگترين ناسازگاری «بی/خود» مربوط به شخصيت ديمين باشد. فرض فيلم بر اين است که اگرچه بدن اين شخصیت با يک بدن ديگر عوض میشود، اما فارغ از اين که اين شخصيت توسط بن کينگزلی بازی میشود يا رايان رينولدز، او همان فرد است. اين فقط به اين دليل نيست که اين دو هيچ شباهتی به هم ندارند، بلکه به اين دليل است که بازی اين دو شبيه هم نيست. آن بيرحمی سردی که معرف شخصيت ديمين است در بدن جديد ديده نمیشود و ما با يک فرد کاملاً متفاوت روبرو هستيم.
فيلم سعی میکند تا با معرفی خانواده مالک قبلی بدن او، ديمين را به انسان تبديل کند. اين باعث به وجود آمدن انواع پيچيدگیها میشود، که هيچ يک از آنها به خوبی دراماتيزه نشدهاند. روابطی که در طول يک سفر جاده ای کوتاه ايجاد میشوند با يک تعجيل بی دليل به هم سفت میشوند و با يک صحنه دستکاری شده حال به هم زن که در آن ديمين به دخترش درس شنا میدهد تکميل میشوند. به دليل نبود يک فيلمنامه متفکرانه، سينگ به تاکتيکهای اينچنينی پناه برده است.
media/kunena/attachments/4286/Selfless5.jpgيک چيز ناراحت کننده در فيلم مربوط به نحوه مديريت خشونت در حضور يک کودک است. ديمين مارک دوم حافظه عضلات و غرايزش را برای مبارزه تن به تن با مالک قبلی بدنش حفظ میکند. او از اين مهارتها برای کشتن مردانی که او را تعقيب میکنند استفاده میکند. البته اين روش اجرای استاندارد يک تريلر است، به استثنای اين که ديمين تمام اين بی رحمیها را مقابل چشمان دخترش انجام میدهد. (بايد منصف بود، مادر گاهی اوقات سعی میکند تا جلوی چشمان او را بگيرد). اين روش کارگردان برای ايجاد ضربه روحی در اين کودک برای مابقی دوران زندگیاش است، گرچه به نظر نمیرسد که او ککش هم گزيده باشد. روشن است که نويسندهها اين کودک را به عنوان يک شخص واقعی تصور نکردهاند؛ او المانی است که برای نرم کردن ديمين و قهرمانتر کردن او طراحی شده است.
پايان فيلم بيشتر نااميد کننده است تا اين که به پيشبرد داستان کمک کند. (و هيچ شاهدی شامل فلاش بک يا فکر بازيگر در فيلم وجود ندارد که به ما کمک کند تا بفهميم ديمين از کجا خانوادهاش را پيدا میکند و بعد اطلاعات لازم برای پيدا کردن جايگاه فوق مخفی آلبرايت را به دست میآورد.) فيلم که تمايلی به رويارویی با موضوعات دوگانه ناميرایی و تخريب هويت ندارد، دست به دامن شعبده میشود. دريغ از پی آيند يا عاقبتی در اين فيلم. «بی/خود» برای سرگرم کردن بينندههایی که به دنبال سرگرمی هستند خيلی بد ساخته شده است و در عين حال برای بينندههایی که اميدوار به ديدن بيشتر هستند توهين آميز است.
استیو راجرز سعی دارد تا وارد نیروهای نظامی آمریکا شود اما تلاشش ناموفق است تا اینکه طی آزمایشی در راستای اهداف محرمانه دولت آمریکا به یک قهرمان تبدیل میشود و …
مخترع میلیاردر، «تونی استارک» که اکنون تمام دنیا از زندگی دوگانه او بعنوان «مرد آهنی» خبر دارند، از طرف دولت تحت فشار قرار می گیرد تا تکنلوژی ای که بدست آورده را به ارتش بدهد. استارک که نمی خواهد به این راحتی اختراعش را در اختیار دیگران بگذارد، تصمیم می گیرد به همراه دوستانش در مقابل دشمنانی قدرتمند بایستد.
یک تیم مکتشف سرنخی از ریشه های انسان در زمین پیدا میکنن، که باعث میشه اونا رو به تاریک ترین گوشه و کنار جهان بکشونه و اونا مجبور میشن برای نجات آینده انسان جنگ های وحشتناکی در آنجا انجام بدن اما…
بتمن که از عملکرد ابرقهرمان ، سوپرمن در هراس است، خود را تبدیل به ناجی جدید شهر گاتهام میکند. زمانی که بتمن و سوپرمن در جنگ با یکدیگر به سر میبرند، تهدیدی تازه نسل بشر را در خطر بزرگتری از آنچه با آن رو به رو بودند قرار میدهد…
«سام» یک دانش آموز دبیرستانی است که پدرش به مناسبت فارغ التحصیلی برای او یک اتومبیل کامروی دست دوم خریده است. سام از این موضوع بسیار خوشحال است اما در ادامه متوجه می شود اتومبیل او در واقع یک روبات تغییر شکل دهنده به نام «بامبلی» است که به یک گونه از روباتهای فرا زمینی به اسم «اتوبوت» تعلق دارد...
۲۲ سال پس از پایان ماجراهای «پارک ژوراسیک» (نسخه اصلی فیلم در سال ۱۹۹۳ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ)، این محل به صورت یک پارک تفریحی توریستی درآمده و دایناسورهای واقعی قرون کهن (که توسط دانشمندان دوباره خلق شده و امکان حیات یافتهاند) در آن قرار دارند ...
در آینده ای دور، یک مامور کارآزموده به کره زمین که اکنون تنها ویرانه ای از آن باقی مانده، فرستاده شده است تا منابع باقی مانده آن را شناسایی کند. اما در این حین برای او در مورد ماموریتش سوالاتی پیش می آید و …