*دارت ویدر باید دارت ویدر باشد ...*
والا عرض شود که انگار هرچی جلوتر میریم و جلوه های ویژه بصری پیشرفته تر میشه ، انگار این سری داره رو به افول میره.
داستان The Force Awakens با اینکه خیلی ضعیف بود اما چون شخصیت های قدیمی رو جمع کرده بود و جلوه های ویژه فوق العاده ای داشت ، مردم دوستش داشتن و محبوب بود.
اما دیگه این قسمت رسما ثابت کرد مسیری که سری جنگ های ستاره ای یا به قول خودمون جنگ ستارگان داره میره ، اشتباه ست.
اول اینکه اسم این قسمت آخرین جدای هست. ما خب شخصیت لوک اسکای واکر رو داریم به عنوان آخرین جدای ... در صورتی که به هیچ وجه به این شخصیت پرداخته نمیشه...سکانس های بی معنی و بیهوده از فین . شخصیت کایلو رن که به شدت نامطمئن و سردرگم هست.
هشدار اسپویل The Force Awakens :
اگر یادتون باشه در قسمت قبل ، کایلو رن پدرش ، هان سولو رو کشت.اونم بدون تردید...حالا چطور شده که این قسمت وقتی میخواد به سفینه مادرش حمله کنه ، دست و پاش رو گم میکنه و دلش نمیاد؟
انجمن First Order هم که بقول دوستمون معلوم نیست از کجا اومده ، این همه تکنولوژی رو چطور تولید کرده و فلان...
و مهمتر از همه این که شخصیت لوک اسکای واکر به شدت شرم آور بود. چطور شخصیتی که به عنوان فرمانده تونست علیه دارت ویدر و دارت سیدیوس پیروز بشه و امپراطوری رو نابود کنه ، اینقدر سردرگم هست.؟اونم این شخصیت که شاید بگیم مهمترین شخصیت کل این سری فیلم هاست؟
و در کلام آخر، کایلو رن که داره ادای دارت ویدر رو در میاره اما هرگز موفق نیست.
ما داریم یه فیلم رو نگاه میکنیم که به شدت از سری های پیش ، داستان تخیلی تر و ضعیف تری داره.
شما قسمت :امپراطوری ضربه میزند: رو تماشا کنید ، بعد این قسمت رو ببینید که چطور کایلو داره ادا درمیاره...آیا واقعا قراره هر سه گانه از جنگ ستارگان یه شخصیت مثل دارت ویدر ایجاد بشه که فیلم جذاب باشه برای بیننده؟
جنگ های ستاره ای یا همون جنگ ستارگان طرفداران خودشو داره و تاریخ منحصر به فرد خودشو داره و قطعا به امتیاز منتقدین و یا چند سایت افراطی نمیشه اکتفا کرد.
اما واقعا مسیری که این سه گانه جدید داره میره ، به نظر بنده داره قسمت های 5-6 رو زیر سوال میبره...
خودمونیم ، دارت ویدر که بزرگترین شخصیت شرور و اتفاقا جذاب بود... کایلو رن و نه تنها او ، بلکه هیچ کس دیگه نمیتونه ادای دارت ویدر رو در بیاره...
دارت ویدر باید دارت ویدر باشه...
« جنگ ستارگان » یکی از معدود آثار تاریخ سینماست که چندان نمی توان از آن تنها به عنوان یک فیلم سینمایی یاد کرد که محبوبیت بسیار زیادی نزد تماشاگران سینما در تمام نقاط دنیا دارد. آنچه که « جنگ ستارگان » طی نیم قرن اخیر از خود بر جای گذاشته، گسترش فرهنگ عامه در پرورش تخیل و داستان سرایی در غرب می باشد بطوریکه این اثر که خود از داستان های کهن انگلیسی نظیر « شاه آرتور » تاثیرپذیری داشته، حالا تبدیل به الگوی بسیاری از داستان نویسان و خالقان آثار تخیلی شده است. « جنگ ستارگان : آخرین جدای » جدیدترین ماجراجویی سازندگان فیلم « جنگ ستارگان » به شمار می رود. اثری که جورج لوکاس سالها پیش گفته بود نیازی به ساخته شدن دنباله های جدید برای آن نیست اما به نظر می رسد این داستان هرگز خیال تمام شدن نخواهد داشت!
داستان فیلم از نقطه ای آغاز می گردد که ری ( دیزی ریدلی ) سرانجام با جناب لوک اسکای واکر ( مارک همیل ) در بالای صخره ملاقات می کند. اسکای واکر که در ابتدا اصلا شبیه به قهرمانان سری فیلمهای « جنگ ستارگان » نیست، رغبتی برای آموزش به جنگاوری به ری ندارد و فکر می کند این اقدام قرار است بیهوده به نظر برسد. اما در طرف دیگر ، نیروهای مقاومت که به شدت تحت فشار قرار دارند و در آستانه شکست هستند، با رهبری ژنرال لیا ( کری فیشر فقید ) خیال تسلیم شدن ندارند اما...
در قسمت قبل سری جدید « جنگ ستارگان » تحت عنوان « نیرو بر می خیزد » ، ما شاهد ورود شخصیت های جدیدی به داستان بودیم که مسیر خود را بطور تمام و کمال از قهرمانان کلاسیک داستان جدا کردند و روایت جدیدی را در این سری از داستانها پیش گرفتند. البته در قسمت قبل بازیگران قدیمی این مجموعه نظیر هریسون فورد و کری فیشر نیز حضور داشتند اما تمرکز داستان بر شخصیت های جدید و در راُس آنها دختری به نام رِی بود که در این قسمت نیز در نقش شخصیت اصلی داستان حضور دارد. اما « آخرین جدای » تفاوت هایی با سری گذشته « جنگ ستارگان » دارد.
این حقیقت انکار ناپذیر است که سری فیلمهای « جنگ ستارگان » در ایران و البته بسیاری از نقاط دیگر دنیا چندان محبوبیت ندارد و با توجه به وسعت دنیایی که خلق کرده و لزوم مطالعه کامل شخصیت ها و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر و گذشته شان، زمان زیادی نیز خواهد برد تا مخاطب نا آشنا با دنیای « جنگ ستارگان » ، بتواند ارتباط عمیقی با این داستان برقرار نماید. اما در « آخرین جدای » این مشکل برای مخاطبین " غیر جنگ ستارگانی " تا حد زیادی حل شده چراکه فیلم از خلق دنیاهای جدید و اتصال آن به گذشته آدمهای داستان و احتمالاً ایجاد گره های تازه داستانی خودداری کرده است.
رایان جانسون، کارگردان این قسمت که اثر تحسین شده ای نظیر « لوپر » را در کارنامه فیلمسازی اش دارد ( که باید گفت یکی از بهترین های یک دهه اخیر محسوب می شود ) ، در « آخرین جدای » توانسته قهرمان نوستالژیک این سری از داستانها یعنی لوک اسکای واکر را به داستان بازگرداند و او را در جایگاهی قرار دهد که داستان بیش از قسمت قبل، حال و هوایی حماسی به خود بگیرد و تماشاگران از مشاهده او بر پرده نقره ای هیجان زده شوند. او و کری فیشر که شناسنامه سری « جنگ ستارگان » محسوب می شوند، رهبر جنبشی شده اند که قهرمانانش بازیگران جدید این مجموعه هستند و باید گفت که ترکیب آنها در کنار یکدیگر به خوبی جواب داده و فیلم با هوشمندی از چندپاره شدن فیلمنامه جلوگیری کرده است.
ویژگی تحسین برانگیز دیگر درباره « آخرین جدای » و بطور خلاصه تمام مجموعه های « جنگ ستارگان » آنکه شخصیت منفی داستان با پرداخت بسیار مناسب تبدیل به فردی می شود که مخاطب سینما با او همراه می شود و سرنوشت او جز زمانی که لحظه شکست اش فرا می رسد، برای او اهمیت می یابد. کایلو رِن در اینجا چیزی بیشتر از انسان درمانده ای است که به دلیل انتقام و مشکلات شخصیتی سعی در نابودی جهان دارد. فیلم به خوبی انگیزه های شخصی و دلایل اقدامات او را شرح می دهد و به خوبی او را در کنار قهرمانان داستان پرورش می دهد تا ما در هر دو جبهه ، با شخصیت های قابل لمس و رها نشده مواجه باشیم که یک ویژگی ارزشمند محسوب می شود.
در کنار فیلمنامه و روایت ارزشمند داستان، آخرین قسمت از « جنگ ستارگان » در بخش جلوه های ویژه و استفاده از فناوری های روزِ گرافیکی در اوج قرار دارد و کم کاری در این بخش مشاهده نمی شود. در فیلم لحظات نفس گیر فراوانی به چشم می خورد و نبردهای حماسی یکی پس از دیگری از راه می رسند. در این میان، نبرد خوش رنگ و لعابی که جان بویگا یا همان فین، در بخشی از فیلم رقم می زند نیز به چشم می خورد که از حیث فیلمبرداری و استفاده جلوه های کامپیوتری، چشم نواز و حماسی هست و هیجان جذابی را به تماشاگر منتقل می نماید.
در میان بازیگران فیلم، قطعاً مارک همیل بیش از دیگر بازیگران در کانون توجه قرار می گیرد. بازیگری که در نقش اسکای واکر بهرحال خاطرات چند نسل از طرفداران « جنگ ستارگان » را در ذهنشان شکل داده و در اینجا اگرچه شبیه به یک رهبری واقعی نیست، اما تاثیرگذاری که در حد و اندازه نامش باشد را بر جای می گذارد. همیل به خوبی توانسته بار دیگر از پس نقش اسکای واکر برآید. دیزی ریدلی و جان بویگا نیز به نظر می رسد که توسط هواداران این سری پذیرفته شده اند و حضورشان در فیلم خوشایند به نظر می رسد. تماشاگران همچنین می توانند وداعی با کری فیشر فقید داشته باشند که حضورش در فیلم « آخرین جدای » آخرین حضورش بر پرده سینما خواهد بود؛ به شرط آنکه فناوری دیجیتال مسبب بازگشت او به داستان نباشد.
« جنگ ستارگان : آخرین جدای » می تواند یک وجه منفی برای طرفداران سرسخت این سری داشته باشد و آن اینکه اینبار، دنیای داستان گسترش نمی یابد و به همین جهت غافلگیری های بزرگی در داستان به چشم نمی خورد. این اتفاق برای آن دسته از مخاطبین سینمایی که علاقه ای به این سری از فیلمها ندارند می تواند هیجان انگیز باشد چراکه فیلم بیشتر در خدمت شخصیت های داستان و داستانهایشان است و تا حدی ساده شده که بتوان بدون اطلاع دقیق از دنیای وسیع فیلم، آن را تماشا کرد و از آن لذت برد. « آخرین جدای » اگرچه هنوز « جنگ ستارگان » است اما به واقع غیر جنگ ستارگانی ترین قسمتِ این عنوان می باشد!
«نیک فیوری» مدیر سازمان بین المللی S.H.I.E.L.D است که وظیفه این سازمان برقراری آرامش در جهان می باشد. زمانی که فیوری درمیابد که امنیت زمین توسط «لوکی» مورد تهدید قرار گرفته است، به کمک ابرقهرمانانی چون «مرد آهنی»، «هالک شگفت انگیز»، «تور»، «کاپیتان آمریکا»، و «بیوهی سیاه» با او مقابله می کنند، تا جهان را از فاجعه ای بزرگ نجات دهند...
«تونی استارک» که یک مخترع و کارخانه دار میلیاردر است، به وسیله چند نفر دزدیده می شود و آنها او را مجبور می کنند که سلاحی اسرار آمیز بسازد اما به جای آن استارک زره ای آهنین می سازد و به وسیله این زره از چنگشان می گریزد و به آمریکا بر می گردد و تصمیم می گیرد از این زره برای مبارزه با شر استفاده کند.
فیلم درباره وید ویلسون است. مامور سابق نیرو های ویژه که به یک مزدور تبدیل شده کسی که مورد یک آزمایش شرورانه قرار گرفت که به او قدرت های شفابخشی تسریع شده بخشید و شخصیت ددپول را به وجود آورد. به همراه توانایی های جدید و حس شوخ طبعی تاریک و مرموز خود، ددپول به دنبال شکار مردی است که تقریبا زندگی او را نابود کرده بود.
داستان فیلم قبل از قصه کتاب سه جلدی ارباب حلقهها اتفاق میافتد و نوعی پیشدرآمد بر آن مجموعه فیلم است. داستان حدود 60 سال بین هابیت و یاران حلقه، اولین قسمت سهگانه ارباب حلقهها را دربر میگیرد. بیلبو باگینز شخصیت اصلی داستان برای پیدا کردن یک گنجینه در سفری پرماجرا با گندالف همراه میشود و در نهایت حلقه را پیدا میکند. فیلم اول رویدادهای کتاب هابیت را دربر بگیرد و فیلم دوم در فاصله 80 سال بین آن رمان و اولین کتاب سهگانه حلقه روی دهد ...
دنیای «تونی استارک» ( رابرت داونی جونیر ) توسط یک تروریست نیرومند مشهور به «ماندارین» ( بن کینگزلی ) از هم پاشیده می شود. استارک تصمیم می گیرد دوباره شروع به بازسازی کرده و این رقیب سرسخت را شکست دهد...
استیو راجرز سعی دارد تا وارد نیروهای نظامی آمریکا شود اما تلاشش ناموفق است تا اینکه طی آزمایشی در راستای اهداف محرمانه دولت آمریکا به یک قهرمان تبدیل میشود و …
«تونی استارک» روی یک پروژه برای حفظ صلح کار می کند، اما اوضاع از کنترلش خارج می شود و اکنون گروه انتقام جویان باید «اولتورن»، ساخته ی دست استارک را، از رسیدن به اهداف شریرانه اش باز دارند...
قسمت دوم فیلم ابر قهرمانی « کاپیتان امریکا » که داستان آن در زمان حال و بعد از ماجراهای فیلم « انتقام جویان » می باشد درباره استیو راجرز است در حال تطبیق خود با دنیای امروزی است و این در حالی است که باید خود را آماده نبرد با تهدیدی از دوران گذشته خود کند، ماموری از شوروی سابق به نام سرباز زمستانی...
بعد از اتفاقات انتقامجویان: عصر اولتران دولتهای جهان قانونی را وضع میکنند که طی آن فعالیتهای تمامی ابرقهرمانان کنترل میشوند و آنها بایستی برای دولت کار کنند. کاپیتان آمریکا و مرد آهنی که در مورد این قانون نظرات متفاوتی دارند، مقابل یکدیگر میایستند...