فیلم داستان عاشقانه بین "ویر پرتاب سینگ" مردی اهل هندوستان و "زهرا حیات خان" دختری پاکستانی را روایت می کند...عشقی که هیچ حد و مرزی نمی شناسد...
“کاران” مردی تنبل است که به وسیله درآمدی که پدر و برادر بزرگش از شغل خانوادگی شان در می آورند زندگی می کند.همه کاری که او می کند خوشگذرانی با دوستان خود و ابراز علاقه به “رومی” است.او که احترام “رومی” را از دست داده تصمیم می گیرد به همراه دوستانش به ارتش ملحق شود…
پنجاه سال از زمانی که «الن ریپلی» امتحانات سخت خود برای اثبات بی گناهی اش را داده می گذرد و سفینه ی نجات حامل وی، که او را در حالت خلسه در خود نگاه می داشت و به صورت سرگردان در فضا چرخان بود، دریافت می شود. بر روی کره زمین هیچ کس داستان وی در مورد وجود آدم فضایی در سیاره ی LV-426 را باور نمی کند. اداره ای که با نام «کمپانی» شناخته می شود، گروهی را مامور می کند تا به LV-426 بروند و صحت این مطالب را بررسی کنند. پس از مدتی تمامی ارتباطات با گروه فرستاده شده قطع می شود و Company اِلن ریپلی و گروهی از سربازان بسیار حرفه ای را برای بررسی و نجات گروه قبلی به LV-426 می فرستد.
سفينه ي «نوسترومو» براي انجام پژوهش هاي فضايي به کهکشان فرستاده و يکي از سرنشينان آن به نام «کين» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودي ناشناخته به درون سفينه مي شود. موجودي که خيلي سريع رشد مي کند و به نظر مي رسد هدفي جز کشتار و نابودي نداشته باشد..
«انجلی» (کاجول) در دوران کالج عاشق بهترین دوستش، راهول (شاهرخ خان) بود، اما راهول از ابتدا به «تینا» (رانی) علاقه داشت. سال ها بعد در حالی که تینا فوت کرده است، دختر هشت ساله اش قصد دارد انجلی و پدرش راهول را به هم برساند...
هواپیمای مخصوص رئیس جمهور آمریکا (ساموئل ال. جکسن) مورد هدف حمله تروریست ها قرار می گیرد و در جنگل های فنلاند سرگردان شده و او ناچار است با همکاری چند شکارچی محلی با یک گروه بزرگ تبهکار بجنگد …
وقتی هواپیمای شماره 42 میخواهد فرود بیاید به طوفان بسیار شدیدی برخورد می کند که به طور عجیبی در زمان سفر می کنند و در سال 1940 وسط جنگ جهانی دوم در فرانسه ظاهر می شوند، سرباز جوانی به نام Robbie به آنها می گوید که در وسط منطقه ی جنگی هستند....
این فیلم طنز در مورد رابطهی بین یک پدر پیر و دختر جوانش می باشد که با هم شرط گذاشته اند زیاد کاری به کار یکدیگر نداشته باشند و فقط از لحاظ عاطفی یکدیگر را حمایت کنند، اما…
شاهرخ خان که فرزند اصلی خانواده نیست ولی از بچگی با این خانواده بزرگ شده و مورد علاقه پدر و مادرش ( آمیتا باچان و جایا باچان) میباشد بخاطر ازدواج با دختری از رد ه پایینتر با هنرنمایی کاجول که برخلاف میل پدر خانواده میباشد از خانواده طرد میشود و به لندن میرود
زندگی دختری جدی و زمخت بنام «ناینا» (پریتی زینتا)، با آمدن همسایهی جدیدی بنام «آمان» (شاهرخ خان) تغییر می کند، مردی که به او روش جدیدی برای زندگی کردن یاد می دهد...