داستان این فیلم واقعی براساس اتفاقاتی است که چهار سال پیش در آفریقا رخ داد و طی آن دزدان دریایی سومالی موفق به گروگان گرفتن فرمانده کشتی آمریکایی به نام ریچارد فیلیپس به مدت 4 روز شدند...
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
سندباد: افسانه هفت دریا (به انگلیسی: Sinbad: Legend of the Seven Seas) نام پویانمایی محصول کمپانی دریمورکس (به انگلیسی: ) میباشد که به کارگردانی پاتریک گیلمور (به انگلیسی: Patrick Gilmore) و تیم جانسون (به انگلیسی: Tim Johnson) ساخته شده است. سَندباد که به گونه سنباد هم نوشته میشود در فارسی پهلوی به معنای نیروی اندیشه همچنین به معنی بادی است که از سوی رود سند بوزد. ولی جدا از این معنا سندباد بیشتر یک چهره داستانی کهن ایرانی است که از او به همراه لقب سندباد دریایی، سندباد دریانورد یا سندباد بحری نام برده شدهاست. داستان سندباد را از دوره ساسانی میدانند. این داستان در قصههای هزار و یکشب هم گنجانده شده و به میان عربها هم راه یافتهاست و اروپاییان آن را از ایشان گرفتهاند. داستان سندباد امروزه سوژهٔ چندین فیلم سینمایی و پویانمای (از جمله همین پویانمایی سندباد و افسانه هفت دریا) گوناگون در جهان شدهاست. داستان انیمیشن درباره سنباد (ملوان افسانه هفت دریا) است که از سوی خدای اریس، مامور به سرقت بردن کتاب صلح شده است. او باید در این حین به قلمروی خود رفته و دوست دوران کودکیاش ، شاهزاده پروتئوس را نجات دهد.
صدها سال است که انسان ها کره ي زمين را به دليل آلودگي ترک کرده اند و روباتي به نام «والي» هم چنان به کار زباله جمع کردن مشغول است. تا اين که از طرف انسان ها روباتي به نام «ايو» به کره ي زمين فرستاده مي شود تا امکان بازگشت تمدن بشري به زمين را بررسي کند. خيلي زود «ايو» به نتيجه ي مورد نظر دست پيدا مي کند و پس از چندي به سفينه ي فضايي حامل انسان ها برگردانده مي شود. اما «والي» نيز که به «ايو» دل باخته به دنبال او به راه مي افتد...
در جنگ جهانی دوم خانواده ی سِیتا و خواهر سه سالهاش ستسوکو در کوبه ساکن هستند. پدر افسر نیروی دریایی است و مادر ناراحتی قلبی دارد. در یکی از بمبارانها، مادر پیش از بچه ها به پناهگاه می رسد و طی بمباران پناهگاه، بشدت میسوزد و می میرد. حالا، نگهداری ستسوکو به عهده ی سیتا است. آنها نزد یکی از اقوام دور خود میروند، ولی زن خانه ، پس از مدتی با سنگدلی با آنها رفتار میکند و دو بچه تصمیم میگیرند…
یک داستان از دوره داستانهای عشق جوانی و آهنگ مبهم است…
پيرمرد نجارى به نام « ژپتو » آرزو مى كند كه كاش عروسك چوبى اش، با نام « پينوكيو » تبديل به پسرى واقعى مى شد. يك پرى جادويى « پينوكيو » را زنده مى گرداند ؛ اما اين آغاز دردسرهاى « ژپتو » است...
«اجکوم» (هنکس) سر نگهبان بخش محکومان مرگ یک زندان ایالتی است. یکی از زندانیان، سیاه پوست تنومند و قوی هیکلی به نام «جان کافی» (دانکن) است که به اتهام قتل دو دختر بچه، به اعدام محکوم شده، در حالی که نیروی خارق العاده ی شفابخشی دارد...
مدت ها پیش در شمال جزیره ی بِرک، وایکینگ جوانی به نام هیکاپ (سکسکه) به جنگی که بین شهرش و اژدهاهایی که دائماً به شهرش حمله می کردند می پیوست اگرچه پدرش استویک بزرگ ( کدخدای دهکده) به آن کوچولوی بی تجربه اجازه ی این کار را نمی داد، با این حال هیکاپ با اختراع خود به جنگ با اژدهای خشم شب رفت و آن را شکار کرد اما او هرچه کرد نتوانست اژدها را بکشد...
آدم کشي حرفه اي به نام «لئون» (رنو) در آپارتماني در محله ي ايتاليايي هاي نيويورک زندگي مي کند. «استانسفيلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پليس، تمام خانواده ي همسايه را مي کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتيلدا» (پورتمن) که براي خريد بيرون رفته جان سالم به در مي برد.«ماتيلدا» به «ليون» پناه مي برد و خيلي زود اين دو با يک ديگر دوست مي شوند...