این فیلم که ادامه ای است بر سری فیلم های «گرگ و میش»، داستان ازدواج «بلا»ی فناپذیر با «ادوارد» خونآشام را روایت می کند كه پس از آن صاحب دختری نیمه انسان، نیمه خونآشام به نام «رنسمی» میشوند، اما...
در حالی یک سلسله از قتلها در حال وقوع است، بلا، در حال نزدیک شدن به زمان فارق التحصیلی اش است و باید بین ادوارد که خون آشام است و جیکاب که یک گرگ نما است یکی را به عنوان عشقش انتخاب کند و …
بعد از حادثهای که بلا را تا پای مرگ می کشاند، ادوارد او را ترک می کند. در نبود ادوارد، بلا درگیر یک رابطه فراطبیعی دیگر میشود، اینبار با گرگینهای بنام «جیکاب بلک».
دختری نوجوان عاشق یک خون آشام می شود و بعد از آن حاضر است هر خطری را بپذیرد تا با او باشد.
زمانی که انسان ها به وجود خون آشام ها و لیکان ها پی می برند، نبردی را برای از بین بردن آنان آغاز می کنند. «سلن» جنگجوی خون آشام، هم نوعانش را در جنگ علیه انسان ها رهبری میکند...
ظهور لیکانها، حکایت از داستانی در قرون وسطی دارد که در آن دو دسته اشرافی خون آشامان و لیکانها با یکدیگر درگیر می شوند، یک مرد جوان از لیکانها بنام «لوشن» (شین) در مقابل رهبر قدرتمند خون آشامان به نام «ویکتور» (نایی) بپا می خیزد و او در این راه از عشق پنهانیش «سونجا» (میترا) که یکی از خون آشامان است یاری می طلبد اما...
«ویکتور» کشته شده است و «سلن» که تخصص اش کشتن گرگینه هاست و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، بهمراه «مایکل» که یک موجود چند نژادی است در فرار از دست خون آشامان هستند. از سوی دیگر تنها فرمانروای خون آشام ها، «مارکوس»، که اکنون از خواب برخواسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده و ...
«سلن» یک جنگجوی خون آشام زیباست که در نبرد دیرینه بین خون آشام ها و گرگینه ها شرکت دارد. با اینکه او طرف خون آشام هاست، اما عاشق یک گرگینه بنام «مایکل» می شود...
موجودات افسانهای تصمیم دارند در مقابل انسانیت شورش کرده و بر دنیا حکمرانی کنند. از این رو پسر جهنمی و یارانش باید دنیا را در مقابل این موجودات شورشی، نجات دهند
يک بچه دیو بعد از اینکه توسط انسانها پرورش میابد و بزرگ می شود، در مقابل نیروهای تاریکی می ایستد...