زنان شهر بالیگار که در محدودیتهای زندگی روزمره خود گرفتار هستند، تنها آرزویشان این است که به شهر مقدس لورده بروند و با زیارت این شهر، روح خود را آزاد کنند...
یک مرد قدرتمند که به هیچ چیز اهمیت نمی دهد، زمانی که یک تصادف رانندگی با پسری که از نظر جنسی مظهر زندگی است، او را به چالش می کشد تا با حقیقت خود روبرو شود، او مجبور می شود با هسته خود ویرانگرش روبرو شود...
جیسون در دوبلین با برادر جدا شده خود، یک معتاد در حال بهبودی، دیدار می کند. این دیدار، باعث می شود که آنها با گذشته خود کنار بیایند و به آینده امیدوار شوند...
یک آرایشگر جوان برای گروهی که در کلوب محلی اجرا دارند کارهای آرایش و زیباییشان را انجام میدهد. او آرزو دارد خودش نیز یکبار بتواند روی صحنه اجرا داشته باشد، اما زمانی که شانس حضور در صحنه را پیدا میکند، پدرش که درگیری شدیدی با او دارد از راه می رسد و...
James Lavelle یک پدر روحانی است که قصد تبدیل دنیا به یک مکان بهتر است. او همواره از اعمال بد ساکنان کینه توز شهر کوچک خود شوکه و ناراضی است. روزی، در پی اعتراف یکی از اهالی، وی به James میگوید یک یکشنبه هفته آینده او را خواهد کشت و در پی این اعتراف، همانطور که روزهای هفته سپری میشود، نیروهای تاریکی بیشتر و بیشتر به James نزدیک میشوند.
به دلیل اختلالات یادگیری، "خوزه" مسئول نگهداری از یک گاراژ در شهری کوچک می شود. اما وقتی "دیوید"، پسر رئیسش کنار او مشغول بکار می شود، همه چیز تغییر می کند و...
فیلم یک روز از زندگی "پائول" و "آدام"، دو معتاد به هروئین در دوبلین را دنبال می کند. "آدام" قد بلندتر و کمی باهوشتر است و "پائول" بیشتر به عنوان دست راست او شناخته می شود...
دانیل و آلیسون در سال 1989 در شفیلد با هم آشنا میشوند و در نوجوانی عاشق هم میشوند، اما زندگی مسیرهای متفاوتی را پیش روی آنها قرار میدهد. سالها بعد، آنها از طریق خاطرات موسیقی مشترک دوباره با هم ارتباط برقرار میکنند و به این فکر میافتند که آیا سرنوشتشان با هم بودن است یا خیر.
داستان در مورد مری ویلیرز، کنتس باکینگهام، در قرن هفدهم انگلستان، و پسر زیبای خود، جورج هست. از طریق نقشههای ظالمانه، این زوج از ابتدایی فروتنانه به یکی از ثروتمندترین، صاحب عنوانترین و تأثیرگذارترین مادر و پسرانی تبدیل شدند که انگلستان تا به حال دیده بود.
جوزف پس از اینکه پسر نه ساله اش به استرالیا می رود، ناامید می شود، از زندگی کنونی خود دور می شود و برای مواجهه با خاطرات دردناک دوران کودکی خود سوار قایق می شود و به ایرلند می رود.
دوبلین سال 1880. گرفتن عکس در اوج محبوبیت خود قرار دارد. "براک بلنرهاست" عکاس مشهور با کمک خواهرزاده بازیگر خود یعنی "نانسی ویکرز" و دستیارش "کانل مالی" در حال گسترش کار خود هستند که شخصی در حال انجام کارهای شومی است و یک بازی مرگ به همراه عکاسی را آغاز می کند. یک قاتل پس از کشتن افراد از آنها عکس می گیرد. "فردریک ریگان" از پلیس شهر دوبلین مظنون است که ممکن است ایرلند اولین قاتل سریالی خود را داشته باشد. وقتی "براک بلنرهاست" به یک مظنون احتمالی تبدیل می شود و خانواده وی به خطر می افتند، آنها باید قاتل سریالی را قبل از اینکه دوباره دست به کار بشود، بگیرند ...